۲ نظر
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۷
آشوبِ شهر عشق و خداوند شورشی
خواهان وعده های تو شد روحِ جنبشی
یک لشکر سیاه به سر، سمتم آمدی
هر زلف، پادگانی و هر تار، ارتشی
گندم بهانه بود که با هم خطر کنیم
دنیا بدون تو که نمی داشت ارزشی
آن ها بر آن شدند که دیگر نبینمت
دیگر نبینمت؟؟ چه خیالی! چه خواهشی!
من تیشه تیشه غزل می شوم، ولی
کورم کنند کاش... نبینم چه می کِشی
من خط به خط، غزل به غزل، صبر می کنم
کاری نمی کنم، که نبینی تو رنجشی
نیلوفری بمان به گمانم که من هنوز
مُرداب پیری ام که به آغوش می کشی
آریا صلاحی
بهار 95