دنیا بجز ملال برایم نداشته ست
جز قهر و قیل و قال برایم نداشته ست
باغی که در سرم به کمالش رسیده بود
جز میوه های کال برایم نداشته ست
این شهر صحنه های پر از درد و دود و داد
جز زجر و ابتذال برایم نداشته ست
او مهره مار تخس خیابان و مارِ من
جز خیز و خط و خال برایم نداشته ست
دنیای آب و تاب و تب و ترس و تشنگی
جز جبر و احتمال برایم نداشته ست
بدنام لذّت مِی ناخورده ام، و شعر
جز «تا» و «لام» و «ذال» برایم نداشته ست
من را خدا برای سقوط آفریده است
وقتی که پرّ و بال برایم نداشته ست
لبریز ناله های نیازم، ولی خدا
غیر از لبانِ لال برایم نداشته ست
#آریا_صلاحی
8/ تیر/96
۶ نظر
۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۱:۴۱