مردخوار یا مانتیکور، جانوری است وحشی، با سر و صورتی شبیه اهریمنان، چشمانی خاکستری، بدنی قهوهای رنگ به شکل شیر، بال هایی شبیه به بال خفّاش و دُمی همانند دم عقرب. بدن این جانور که از مویی ضخیم پوشیده شده است کمی درشت تر از بدن یک شیر بالغ می باشد. مردخوار موجود بسیار خطرناکی است که قدرتی دو برابر شیر داشته و با ردیف سه تایی دندان های تیز و زهر مرگبارش، شکار خود را از پا در می آورد. این جانور میل فراوانی به گوشت انسان، بخصوص جنس مذکّر داشته و به همین دلیل نیز مردخوار نام گرفته است. گاهی این مردخوار را گونه ای از شیمرها دانسته اند که این تصوّر رایج کاملاً نادرستی است که بارها توسّط جانورشناسان خطّه ی غربی رد شده است.
مردخواران در سراسر نواحی جنگلی سرزمین های پاریناس به چشم خورده اند. آن ها بیشتر خوی عقرب ها را داشته و انفرادی زندگی می کنند. توله های آن ها از یک ماهگی به صورت مستقل از والدین، به زندگی و شکار در قلمرو مختص خود که آن را از طریق نشانه گذاری با زهر دُمشان مرزبندی می کنند می پردازند. یک مردخوار به طور متوسّط پانزده تا بیست سال عمر می کند.
منبع مطلب:
کتاب «فرهنگ توصیفی معتبر پاریناس»
ضمیمه ی رمان دنی پرسیس / نوشته آریا صلاحی
دیگر به او احساس سابق را ندارم
مثل قدیم آن اشک و هِق هِق را ندارم
دیگر شبیه شانه با امواج مویش
در معجزه، آن دست حاذق را ندارم
بیزارم از او، من، خیانت، صبر، برگرد...
آن حس مثل پیش، عاشق را ندارم
«سن» که به سال و ماه و روز زندگی نیست
یک کودکم، با اینکه نِق نِق را ندارم
یک کودکم که چند سالی رشد کرده َست
هرچند آن اخلاق سرتِق را ندارم
انسان بالغ، جمعی از احساس و عقل است
من کوهی از احساس...، منطق را ندارم
معصوم در دنیای خود، مسموم از او
دیگر به او احساس سابق را...
آریاصلاحی