از وقتی با او آشنا شدم همه «گریگوار» صدایش می کردند.
شاید چون اکثر اوقات سرش توی آثار کافکا بود. یا شاید بخاطر عینک ته استکانی با قاب مشکی و بینی گنده اش بود که کم و بیش آدم را یاد صادق هدایت می انداخت. هرچند موهای موج دار، ضخیم و پرپشتی که روی صورتش می ریخت چندان شباهتی به موهای هدایت نداشت. نمی دانم؛ به هر حال ترجیح می دهم با همین نام او را به شما معرفی کنم.
گریگوار از آن آدم های منفی گرا و بدبین بود. بدبین به همه چیز. به مردم. به دولت ها. به جهان. به خدا. حتّی به خودش!
معتقد بود انسان ها یک مشت حیوانِ وحشی لباس پوشیده اند. گلّه های بی رحمی که شیرها را بخاطر شکار آهو نفرین می کنند، امّا خودشان هر جانداری بجز شیر را می خورند. موجودات بی منطقی که از گربه ها بخاطر شکار جوجه هایشان متنفّر اند؛ امّا خودشان مرغ می پرورند تا جوجه کباب نوش جان کنند. وقتی هم می خواستی موشی که زیر خانه ات لانه ساخته بود را سر به نیست کنی می گفت: از کجا می دانی تو لانه ات را روی خانه ی او بنا نکرده ای؟... .
#اعتقادات_عجیب_آقای_گریگوار
#یک
#آریا_صلاحی