منی که راه بجز تو به کس نمی بستم
چطور رفته ای از من که بی تو بن بستم
توئی و قفل هزاران هزار میخانه
من و کلید کلیسای مانده در دستم
کدام راهبه از راه خود به در شده بود
که ترک صومعه کردی خبر نشد شستم
دل و دماغ ندارم برای جان کندن
ولی به جان تو جانان، هنوز نشکستم
تمام آنچه که هستم تو ساختی از من
اگر به قول تو دیوانه ام، بدم، پستم
پُر از تنفّرم از تو، ولی به شکل بدی
هنوز عاشق آنی که بوده ای هستم...
آریا صلاحی
خرداد 95
۰ نظر
۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۱