یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۸۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است


واگیر اریا صلاحی

 

با اینکه هنوز از تو، صد خاطره در سر بود

اندازه ی این نفرت، از عشق، قوی تر بود

همزاد مترسک ها، محدود به پایی سُست

من شعر نمی گویم، این درد دلم با توست

 

من شعر نمی گویم، یک بار مرا بشنو

دردی که به در گفتم، دیوار! مرا بشنو

من دل، تو خودِ منطق، من شعر، تو شب گردی

تو رفتی و من در گیر، درگیر که برگردی

 

ای دشمن فردایم، معشوقه ی دیروزی

آتش که نمی دانم، در پای که می سوزی

می خواستمت زیرا ، تو خواستنی بودی

دیروز خودت بودی ، امروز فقط دودی

 

حالا که تو ناراضی، گور پدر راضی

بشنو که تو هم روزی، می بازی از این بازی

یک روز دلت چون من، لک می زند و دیر است

تنهائی بعد از عشق، دردیست که واگیر است

 

یک روز که برگردی، سوی هوسی دیگر

می بینی ام این اطراف، درگیر کسی دیگر

می آیی و می بینی، آن کوه که کندی نیست

چیزی که عوض دارد، جای گله مندی نیست...


آریا صلاحی



۱ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۵۶


غزل تب شعر آریا صلاحی


کوهی و وسوسه ها در تو گدازش دارند

پشت من باش ولی، اینقَدَر آتش نفِشان...


آریا صلاحی



۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۴۰


دیو و دلبر


مغرور ترین خدای یونانیِ من

دیدم که پرستشم برایت کم بود

تصمیم خودم بود که تنها بشوم

امّا بخدا که از خدایت هم بود...


دیو و دلبر / آریا صلاحی

دکلمه ی متن کامل شعر با صدای وحید آقایی:

لینک دانلود







۱ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۳۶


آخرین آیه آریا صلاحی



 

از واقعه می گویم و می دانی چیست

از واقعه ای که... مَثَل نسل کشی ست

 

بازیچه ی دستیم، وَ بازیچه ی دین

تحریف خداوند، مسلمانی نیست

 

کفر است خدا را به خودش فهماندن

توجیه خدایی که نفهمیدی کیست

 

حالا که صراط راهمان «شلّاق» است

باید به بهشت رفت و در عیش، گِریست

 

یک آیه قلم خورد، وَ دین ناقص ماند

ایمانِ بدون عشق، با کفر یکی ست...

 

آریا صلاحی



۱ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۱۶



شعر یاغی آریا صلاحی

 

از امروز، یک روح یاغی شدم

که از جسم و جان تو خواهد گریخت

تنَت طعمه ی هرزه گان می شود

به تاوان آن آبرویی که ریخت

 

من از هرکه هم نام تو، می بُرم

و از هرچه از توست، دل می کنَم

برو با همان ها که جانِ تو أند

چه می خواهی از جان این بی جَنم؟

 

چه می خواهی از جان من، روح مرگ؟

عذاب شب اوّل قبلِ قبر

منم کودک کندذهن کلاس

تویی حلّ مشکل ترین درس جبر

 

جوابی که هرگز نخواهی رسید

سوالی که در ذهنمان نقش بست

که بین من و تو، در این رابطه

چه کس زودتر عهد خود را شکست

 

کجا، کِی، چرا دل بُریدی ز من؟

که نفرت به دیوار آویختی

کجا از تنت روی گردان شدم

که با هرکه شد، روی هم ریختی

 

کجا دیر کردم برای نجات

که این غدّه اینقدر بدخیم شد

کجا بحث مان هسته ای می نمود

که لب از لبِ بوسه تحریم شد

 

مگر تا کجا خاطرت بال زد

که از جفت پیرت، جدا مانده ای؟

مگر چند نوبت  به خاکی زدیم

که از مانده ی راه، وامانده ای

 

کجا قید کردیم در عهدمان

که هرجا دلت را زدم، رد شوی

عجیب است! خود دین عشق آوری

خودت هم در این کیش، مُرتد شوی

 

«کجا» های بی رحم را بی خیال

برو ای پری روی هرجائی ام

نه دیگر امیدی به برگشتن است

نه دیگر مهم است تنهائی ام

 

از امروز، یک روح یاغی شدم

دگر مرد رویای تو نیستم

که در شوق شیرینی بوسه ای

به امّید لب های تو نیستم

 

خودم ختم این ماجرایم، نخواه

برایم تو هم صحنه سازی کنی

به بازی گرفتی غرور مرا

که با دیگران، عشق بازی کنی

 

برو عشوه را جای دیگر بریز

درِ این دکان، تا ابد کرکره َست

همان ها که در خاطرت آرزوست

برای من کهنه تر، خاطره َست...

 

 آریا صلاحی



۰ نظر ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۷


بهشتی

۱ نظر ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۶



سالها رو به تَلی مُرده دعا می کردیم
تو ببین با چه کسانی که چه ها می کردیم

هرکس و ناکسی از خلوت مان رد میشد
گوشه ای از دل طاعون زده جا می کردیم

قبله ای ساخته در سادگی خویش و در آن
هرکه را هیبت بُت داشت، خدا می کردیم

تا قنوتی که نکردیم به أشهد نرسید
سجده را در «هوسِ عشق» رها می کردیم

ننگ بر غیرت مردانه که از عشق «هلِن»
جنگ های تروایی که به پا می کردیم

اشتباهاً سر هر معرکه اعدام شدیم
بر سر دار بلا، دفع بلا می کردیم

روزگاری که هوس، ثروت سرمستان است
طلب عشق، زِ هر بی سر و پا می کردیم...



آریا صلاحی


۲ نظر ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۱۶



 


 

منطق بی نقص این دنیا زِ هم پاشیده است

زندگی آن نیمه ی پرآب را بلعیده است

 

من به هر ابری نظر بستم مگر نازل شود

از دیار ما گذشتست و سپس باریده است

 

بس که از هر سجده ای، شیطان برایم ساختند

من یقین دارم خدا، ابلیس را بخشیده است

 

یا من آدم نیستم، یا از ازل «آدم» نبود

آن کسی که سیب را از باغ حوّا چیده است

 

می شناسم این نگاه خیره در دیوار را...

مادرم درد مرا در شعرها، فهمیده است

 

من که از دنیا فقط «بَد» دیده و بَد گفته ام

بیت هایم زیر وزن دردها پوسیده است

 

بعد از این ویرانگی، یک روز هم خواهد سرود

شعرهای خوب را، آن کس که «خوبی» دیده است...

 

 

آریا صلاحی



۱ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۲



 

اگر که خاک شدن، مقصد نهائی ماست

عزیز من، چه نیازی به آشنائی ماست

 

تمام مشکل ما یک کلام؛ «تقدیر» است

مدد نما که زمان گره گشائی ماست

 

چقدر عاشقِ عاشق، چقدر دور امّا

همین تفاوت ما علّت جدائی ماست

 

وقاهتی که ز اخلاق روزمرّه ی توست

صداقتی که ز ایمان روستائی ماست

 

زمانه قصّه ی ما را به کام خود بنوشت

از این زمینه گذشتن، ره رهائی ماست

 

برایمان بجز این بعد از این چه می ماند؟

دلی شکسته که تاوان بی وفائی ماست...



آریا صلاحی


۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۶



    «چهارپاره» یکی از قالب های جدید شعر پارسی محسوب می شود که آغاز آن را می توان دوره ی مشروطیت، و اوائل قرن بیستم میلادی دانست. آنچه که امروزه از آن به عنوان شعر چهارپاره یاد می شود، در حقیقت مجموعه ایست پیوسته از چند دوبیتی با معنای منسجم و در وزنی یکسان که برخلاف «دوبیتی»، مصرع نخست هر بند لزوماً قافیه ندارد. (امّا می تواند هم داشته باشد)

    به گفته ی برخی این قالب در حقیقت در موازات با «انقلاب ادبی» در ایران، و با الهام از شعر فرانسوی، و بخصوص شعر ویکتور هوگو به وجود آمده است، امّا در مورد اینکه نخستین سراینده ی چهارپاره در ایران دقیقاً چه کسی است، اختلاف نظر هایی وجود دارد. برخی «رشید باسمی» را با چهارپاره ی «هواپیما»، نخستین سراینده ی چهارپاره می دانند، برخی دیگر «ملک الشعرای بهار»، و برخی نیز «ابوالقاسم لاهوتی» را. امّا به هرحال از معروف‌ترین شعرایی که در این قالب طبع‌آزمایی کرده‌اند می‌توان از فریدون توللی،، فریدون مشیری، مهدی سهیلی و پرویز خانلری یاد کرد.

  در دهه ی اخیر، چهارپاره رواج بسیاری پیدا کرده و شاعران زیادی چهارپاره سروده اند که از معروف ترین های آن ها می توان به «علیرضا آذر» اشاره کرد. چهارپاره همچنین قالب رایج ترانه سرایی حال حاضر ایران می باشد.


آریا صلاحی/



۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۴

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۴۴



آدمی جور خودش را بکشد حرفی نیست

چه کنم جور گناهی که نکردم، نکشم...؟


آریا/



۱ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۴۳


به تو می آمدم امّا نپذیرفتی و من

بعد از آن واقعه، هر شب به خودم می آیم...



آریا صلاحی

۲ نظر ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۲۵

 

 

 

خوشی یعنی نخوردی شام امّا

برای کفتری گندم بپاشی

گمانم زندگی یعنی همین که

کسی باشد که امّیدش تو باشی...

 

آریا / صندوقچه مرد مُرده

۲ نظر ۱۸ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۰

 

مسخ

 


ساعت، برای زنگ زدن ها مردّد است
هربار صبح می شود و خواب نیستم
در تختخوابِ خالی از احساسِ زندگی
تنها رفیقِ شب منم و... باب نیستم

دلشوره های وحشی بی بند و بارِ دل
مثل رتیل، دور تنم تار می تننَد
یک لحظه «خواب» خودش، عین راحتیست
کابوس های من، همه در روز روشن اند

با هر قطار، خاطره ها، خط خطی شده
از سرزمین مُرده ی من، کوچ می شوند
ده ها کتاب منطق و صد جزوه فلسفه
هرشب، حوالیِ سر من، پوچ می شوند

اینجا، اتاقِ روح خود آزار ماجراست
روزی هزار بار، در این تخت، مُرده ام
خوب است، حداقل از همین لحاظ
من آرزوی «مرگ» به گورم نبرده ام

یک پادشاه بی سر و پایم که سالهاست
تنها، میان دشنه و خون آرمیده است
دل، کرم فاسدی شده بر تخت سینه ام
این جسم، پیله ایست که دورش تنیده است

بلعیده می شود برهوتی درون من
در سیل گریه های فروخورده در خودم
احساس لعنتیَ ام اگر اینقَدَر نبود
شاید شبیهِ آنکه نباید، نمی شدم

حسّ غریب و پُر تنشی دارد این خیال
در مغز خسته ای که فقط سوت می کشد
اینکه نشسته ای به تماشای مرگِ خود
یک روحِ پوچ ، دور تو تابوت می کشد

تابوت می کِشد و دفن می شوی
زیر فشارِ لاشه ی صد دردِ بی قرار
با هیبتی خلاصه شده، مسخِ هیچ چیز
در یک اتاقِ تار، به تکرارِ خود دچار

من، هرچه می کِشم زِ خودآزاری خود است
در قتل های ساکت و غیر ارادی ام
سرگیجه های دائمی ام بی دلیل نیست
سرخورده ی هزار و دو قرن، انفرادی ام...



آریا صلاحی / بهمن 93

 

 

۲ نظر ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۱