تا که دینداران مرا کافر نخواندند و رجیم
پیشدستی میکنم، از پیش کافر می شوم
من خودم شیخم، فقط از بس که دینم داده اند
بین هر رکعت نماز خویش، کافر می شوم...
(آریا)
تا که دینداران مرا کافر نخواندند و رجیم
پیشدستی میکنم، از پیش کافر می شوم
من خودم شیخم، فقط از بس که دینم داده اند
بین هر رکعت نماز خویش، کافر می شوم...
(آریا)
چندیست میان حرف ها گم شده ام
چون سکّه حراج دست مردم شده ام
دیروز فقیر شهره بودم در شهر
امروز سزار مرده ی رُم شده ام...
(آریا)
بی شک ز من دیوانه تر کس نیست
اینقدر خوارم کرده ای، بس نیست؟
گاهی تو را میخواهم و گاهی...
تکلیف من با من مشخّص نیست
(13 / 04 / 1393 )
ای عشق! مرا به شاهراهت بسپار
دل را به شب زلف سیاهت بسپار
بگذار چراغ شهر قرمز باشد
من را به ترافیک نگاهت بسپار
(آریا)
عکس تو زمین نمی گذارد این دل
یک لحظه نبوده که نبارد این دل
تقصیر خودم نیست که بی تاب شدم
عادت به نبودنت ندارد این دل...
(آریا)
آسوده بخوابید که این شهر امان است
بحثی که برای همه امروز عیان است
حیرانم از این مسجد خالی و موذن
وقتی همه خوابند چه حاجت به اذان است؟
در پیچ و خم کوه دماوند چو رستم
خوانی که نباید گذرانیم چه خوان است؟
در راه رسیدن به بهشتی که ندیدیم
چیزی شده مانع ز قضامان که جهان است
حالا که مکان بحث غریبی است در عالم
چیزی که نداریم و ندارند؛ زمان است
ما جز غم و اندوه نداریم متاعی
بگذار بمیریم، به نفع خودتان است...
(آریا.ا.صلاحی – 27/07/1392)