شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ب.ظ
باید بتوانم
روزی که خطِ چشم تو دادند نشانم
من یک شبه قادر شدم از حفظ بخوانم
هرروز در آغوش حرا، زمزمه کردم
تو وحی شدی آیه به آیه، به لبانم
شاعر شده ام از، اَ اَ از... از تو بگویم
در وصف تو بند آمده اینطور زبانم
ارکان رسیدن به تو در دین من اینَست؛
باید بتوانم... بتوانم... بتوانم...
درمان تبم، بوسه ای از توست که عمریست
ویروس ترین عشقِ تو افتاده به جانم
من با تو بهشتی شدنم در خطر افتاد
آتش بکش آغوش و به دوزخ بکشانم
مرداب منم، غرق شو در من که ببینند
نیلوفر آبیست شکفتهَ ست میانم
فرق است میان همه با آنکه تو داری
من آمده ام، تا همه ی عمر بمانم...
آریا صلاحی
۹۴/۰۷/۱۸