شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۴ ق.ظ
بس نَبُدت؟
دخمه ی دل که فرو ریخت ز پَس، بس نَبُدَت؟
رفع کردیم ز خاشاک و ز خَس، بس نبدت؟
لحظه ای با تو مرا عمر خوشی بود و تو را
وان همــان دم که مرا بـود نفس، بس نبدت؟
مردم شـــهر ســـراغ تو چــرا می گــیرند؟
تو که دردانه ی ما بودی و بس، بس نبدت؟
تــوام ایراد گرفتــی ز غــم و غصّــه ی دل
اینهمه تبل و دَف و ساز و جَرَس، بس نبدت؟
گــیرم از خــاطر ما صــید نـکـردی طلبــت
عشق پاکی که تو دادی به هوس، بس نبدت؟
تا تــو ســـاقی سر صــومعه ی عشــق بُــدی
آریا ، مِــهر نمی بســت به کس، بـس نبدت؟
(آریا)
۹۳/۰۴/۰۷