شیرشاه
خواب دنیا عمیق تر شده است
روز و شب، دشمنان هم شده اند
دوستانّ پلید، بسیارند
دشمنانِ درست، کم شده اند
شهر فانوس های خاموش است
عرشه را ناخدا نمی پاید
بادبان را رها کن و بپذیر
هر طرف را که باد می آید
تا زمان بر مُراد می چرخد
از گناهان کرده ات، بگریز
کفتران، رامِ دام های توأند
هرکجا ممکن است، دانه بریز
دست و پای درخت، کوتاه ست
خشک کن ریشه های پیچان را
جنگل خسته ای نصیبت شد
پاره کن هر گلوی بی جان را
پاره کن، هیچ کس حریفت نیست
شاه جنگل تویی و ما برّه
این قلمرو تمامش از خود توست
رود تا رود، درّه تا درّه
هرکجا را که چشم می بیند
در مقامت بزرگ خواهد شد
آن زمین مقدّس شیران
جای پاهای «گرگ» خواهد شد
«عاشقی» کار گوسفندان و...
«عشق بازی» خرافه خواهد شد
«شعــر»؛ این معجزات بی پایان
حرف های اضافه خواهد شد
مردِ «دل»، عرصه را که خالی کرد
منطق از ابتذال می آید
هرکجا «شیر» لاشه را ول کرد
بوی گند «شغال» می آید
بوی گندِ شغال می آید
آوخ... جنگل! چه بر سرت آمد
سکّه بنداز؛ شیر یا تـهِ خط
عاقبت، روی دیگرت آمد...
......
شیرشاه / آریا. ا. صلاحی