دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۶ ب.ظ
من...
حال و روز مسافری دارم
که «وطن» را به پای رفتن داد
پادشاهی که با دو دست خودش
قلعه اش را به دست «دشمن» داد
مثل آدم که در «هوس» افتاد
سیب خورد و به زندگی تن داد
یا خدایی که خویش، تنها بود
در عوض هِی به مردمش «زن» داد
من غروری شکسته در جَمعم
اجتماعی که مزّه ی «من» داد...
| آریا صلاحی |
۹۳/۰۵/۲۷