حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام آبروی گرگ های گله ام را برده ام ____________________
یاد این شعر از ناصر فیض افتادم: باید که شیو ه ی سخنم را عوض کنمشد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنمگاهی برای خواندن یک شعر لازم استروزی سه بار انجمنم را عوض کنماز هر سه انجمن که در آن شعر خوانده امآنگه مسیر آمدنم را عوض کنمدر راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدماینبار شکل در زدنم را عوض کنموقتی چمن رسیده به اینجای شعر منوقت است قیچی چمنم را عوض کنمپیراهنی به غیر غزل نیست در برمگفتی که جامه ی کهنم را عوض کنمدستی به جام باده و دستی به زلف یارپس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شودبا ید تما م آنچه منم را عوض کنمدیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیستروزی که شیوه ی سخنم را عوض کنمباید پس از شکستن یک شاخ دیگرشجای دو شاخ کرگدنم را عوض کنممرگا به من! که با پر طاووس عالمییک موی گربه ی وطنم را عوض کنموقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند!باید چراغ مه شکنم را عوض کنمعمری به راه نوبت ماشین نشسته امامروز می روم لگنم را عوض کنمتا شاید اتفاق نیفتد از این به بعدروزی هزار بار فنم را عوض کنمبا من برادران زنم خو ب نیستندباید برادران زنم را عوض کنم!دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم
ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.