وفای عهد
یــاد آنروز کـه در محــمـل مــا بنشستی
بــوی بندی کـه بر آن زلــف دو تا می بستی
در شـبستان دعــای و به خرابــات مُغـــان
من تو می جُستم و هر دم تو ز من می جَستی
توبه صــد بار از این حـال و هوا در پاکی
دیــدن دیــده ی دیــوانه کُــشَــت در مســتی
عشق پاکی که نمی دادمش آسان از دست
گرچــه ام دســت کشــیدی و ز دستم رَستی
چه خـطا کردم و اینگـونه بریدی از من؟
چــه در او دیــدی و اینگــونه بدو پیوستی؟
عــهــدمــان بود؛ جــدائی نپـــذیریم شبی
تو بر این عــهد نه هســتی و نَیَـش بشکستی
آریــا را زِ شبی تار بریدن سهــل است
شســته ام دســت بدون رخ ماه از هستی
(آریا . مجنون ماه)