گاهی می نویسم
نگاهی به آنچه تاکنون بوده است...
حقیقت این است که از خواندن بسیاری از نوشته ها و سروده هایم احساس شرمساری کرده و حتّی در مواردی از آن ها متنفّرم. امّا به هرحال همین امر به پیشرفت امیدوارم می کند؛ و البته که بسیار احتمال می رود باز چندسال دیگر هم دوست داشته باشم نوشته هایی را انکارکنم که امروز از اینکه آن ها را نوشته ام احساس غرور می کنم.
بگذریم...
پاسخ به این پرسش که از چه زمانی نوشتن یا سرودن را آغاز کردی شاید هیچوقت دقیق و صحیح نباشد. اگر منظور هرنوع نوشتنی باشد، من از کودکی و حتّی دوران پیش از دبستان داستان می نوشته ام. داستان هایی کودکانه و تقلیدی که با کنار هم گذاشتن نقاّشی هایم به صورت یک کتاب تشکیل شده و بعد متن آن از طریق بازگویی داستانش به یک بزرگتر به آن افزوده میشد. و شعر هم، در هر قالبی و با هرموضوعی از دوران دبستان آغاز شده است. مجموعه شعر کودکانه ای که آن زمان برای خودم گردآورده بودم و تا همین چندسال پیش، مثل خیلی از همان داستان ها داشتمشان - و متاسفانه حالا بجز یکی دو نوشته مربوط به مقطع راهنمایی، همه از بین رفته اند – شامل اشعاری حول موضوعاتی نظیر مادر، پدر، پدربزرگ، نماز، ماه، کعبه، امام علی (ع) ، امام زمان (عج) ، فصل بهار و... می شد.
امّا چنانچه منظور از نوشته، چیزی شبیه به آنچه امروز به عنوان داستان، شعر و ترانه می نویسم باشد، برمی گردد به همین هفت، هشت سال اخیر. زمانی که از میان فعالیّت های دوران کودکی، تنها دغدغه ی نوشتن داستان برایم باقی مانده بود، در چهارده پانزده سالگی، و تحت تأثیر رمان ها و داستان های حوزه ادبیات گمانه زن (تخیّلی) که تا آن زمان خوانده، و فیلم های از این دست که دیده بودم، تصمیمی جدّی گرفتم بر نوشتن یک رمان تخیّلی دنباله دار که آن زمان عنوانش را گذاشته بودم دنی کوئین (نام شخصیت اصلی داستان). نوشتن این داستان که بعدها مرتّباً به نام های دیگری از جمله دنی تایترن، دنی تایرن و در نهایت «دنی پرسیس» (Dannie Persis) تغییرنام داد، به مدّت حدوداً دوسال مداوم تبدیل شد به تنها فعالیت ادبی من. تاجایی که تقریباً حدود نیمه ی بیشتر جلد نخست آن را هم نوشتم. امّا در همان زمان ها، حوزه ی مطالعات غیردرسی من از رمان های تخیلّی، مباحث علمی مربوط به فضا و دایناسور ها و... به مباحث تاریخی و اساطیری ایران و یونان باستان تغییر جهت داد و همین تغییر مسیر در خواندن، مسیر نوشتن من را هم به رمان اساطیری دیگری با عنوان «ارشام، جنگجوی سیمرغ سوار» تغییر داد.
مدّتی بعد نیز، در کنار آن، اشعار مجموعه ی «موج پارسی» (که ابتدا «آریانامه» عنوان داشت) یکی پس از دیگری به سراغم آمدند. آن زمان هنوز سودای انتشار اشعار به سرم نزده بود، و البته اگر هم میزد با توّجه به فضای حاکم بر آن ها، امکان انتشارشان به صورت کتاب وجود نداشت. پس تماماً نزد خودم باقی ماندند و گاهاً در بعضی کلاس های درس تاریخ شناسی دبیرستانم قرائت شده یا در وبلاگ ناشناخته ای که داشتم منتشر می شدند. بعد ها این مجموعه را به صورت یک کتاب اینترنتی از طریق سایت کتابناک به انتشار رساندم.
امروز نگاه خودم به سروده های موج پارسی اینگونه است که: هرچند از لحاظ محتوا بجز چندمورد انگشت شمار، به اکثریت آن ها هنوز هم باور قوی داشته و از آنکه به عشق تمدّن باستانی پارس، در حدّ توان خود چیزی سروده ام می بالم، امّا از لحاظ فنّ نگارش و خصوصاً زیبایی زبان، آن ها را به شدّت ضعیف و در سطح بسیار پایینی ارزیابی می کنم.
در فاصله ای نه چندان طولانی بعد از سرودن «آریا کشور» (نخستین شعر موج پارسی) و در خلال سروردن آخرین اشعار این مجموعه بود که به سرودن غزل روی آوردم و البته که شاعران مورد علاقه ی من که تحت تأثیر آثارشان قرار داشتم حافظ شیراز و استاد شهریار بودند. مجموعه ی حدوداً شصت شعری که عمدتاً در قالب غزل سرودم، مجموعه ی «مجنون ماه» را تشکیل دادند. سروده های این مجموعه زبانی کاملاً سنّتی دارند که گاهاً آمیخته ایست از زبان ادوار مختلف قرون چهار، پنج، هفت و امروزی! همین زبان سنّتی و سعی بر استفاده از تلمیحات و آرایه هایی در فضای غزلیات حافظ و شهریار موجب برانگیخته شدن علاقه ی پدر عزیزم به آن ها شد. و همین به تنهایی، چه لذّتی که داشت... . این مجموعه در سال 1391 به عنوان نخستین کتاب من به صورت رسمی به انتشار رسید.
امروز نگاه خودم به مجنون ماه اینگونه است که: هرچند هنوز هم فضای احساسات و آرایه های زبانی بسیاری از سروده هایش را می پسندم، امّا از آنجا که دیگر نگاهم به زبان شعر تغییر کرده است، زبان کهنه ی آن را مناسب دوره ی امروز، و خصوصاً قشر جوان که دیگر تنها بی پروایانه به دنبال سنّت شکنی اند نمی دانم.
«چارده شب» حاصل تلفیق دو نگاه متفاوت به زبان شعر، و به عبارت دیگر، حاصل یک دوره انتقال فکری و زبانی ام از سنّتی به مدرن، و در کنار آشنایی و علاقه مند شدن من بود به غزلیات و زبان شعری فاضل نظری. و البته که در چارده شب هنوز هم چند قطعه شعر سنّتی می توان یافت که در حقیقت بازمانده ی مجنون ماه هستند.
امروز نگاه خودم به مجموعه غزل چارده شب اینگونه است که: بجز چندمورد انگشت شمار که در آن ها ضعفی زبانی و زیبایی شناسانه احساس می کنم، بقیه را هنوز هم دوست دارم.
پس از انتشار چارده شب به عنوان دوّمین کتاب رسمی ام، برای مدّتی از فضای شعر دور شدم که علّت آن روی آوردن به ترانه بود. (سال های 1391 و 1392) نخستین ترانه هایی که سروده ام پس از گذشت مدّت کوتاهی آنقدر برای خودم مسخره به نظر می رسیدند که همه را نابود کردم. شبکه ی اجتماعی فیسبوک محّل انتشار ترانه های من و همینطور محّل آشنایی و ارتباط من با هنرمندان جوان عرصه ی موسیقی کشور بود و هست. اجرای قطعه ی «برگرد» توسّط فاتح نورایی راه را برای ورود من به دنیای موسیقی به عنوان ترانه سُرا باز کرده و موجب همکاری های بعدی با هنرمندان دیگری از جمله امیر رحمانی، محسن دهقان، رامین ساور و میلاد حسینیان شد.
اواخر سال نود و دو بود که شدیداً شیفته ی فضا و زبان شعری علیرضا آذر شده و مدّتی بعد تحت تأثیر همین شیفتگی به سرودن شعر در قالب چهارپاره روی آوردم. (که البته قالب رایج ترانه هم همین است) نخستین سروده های من در این قالب چه از لحاظ فضا و چه از لحاظ زبان و تعبیر شدیداً به علیرضا آذر شباهتی تقلیدگونه داشت، لذا بعد از آن تمام تلاشم صرف دور شدن از زبان خاص او و رسیدن به فضایی مختصّ خودم شد.
مجموعه ی جدید اشعاری که پس از «چارده شب» گرد هم آورده ام، تعدادی غزل، رباعی و همین چهارپاره ها را شامل می شود که زبان همگی مدرن است. ابتدا قرار بود این مجموعه «صندوقچه ی مرد مُرده» نام داشته باشد، امّا اخیراً تصمیم گرفته ام عنوان آن را به «این کتاب را برعکس بخوانید» تغییر دهم. این مجموعه در دست بررسی برای انتشار می باشد.
در طول این چندسال، بارها نوشتن رمان دنی پرسیس را از سر گرفته ام امّا همچنان هم گاه و بی گاه، مشغله های گوناگون متوقّفش کرده است. با «داستان کوتاه» از سال 91 و از طریق گذراندن واحدهای درسی ادبیات انگلیسی در دانشگاه آشنا شدم. نوشتاری ادبی که خیلی زود من را جذب خود کرد و حاصل این آشنایی چند داستان کوتاه و یکی دوتا هم فلش فیکشن (Flash-Fiction) بوده است که شش تای آن ها را سال 92 و در فضای مجازی با عنوان «دیکتاتور من و داستان های دیگر» منتشر کردم. این روزها خیال بازنویسی آن ها و شاید انتشارشان به صورت رسمی در آینده ای نه چندان دور را در سر دارم.
امیدوارم که فرصت و آرامش ذهنی لازم برای به پایان رساندن «دنی پرسیس» را هم پیدا کنم، چرا که هم چنان نوشتن این رمان را یکی از بزرگترین اهداف خود در زمینه ی ادبیات می دانم.
آریا. ا. صلاحی/
ششم فروردین ماه 1394 خورشیدی
اگه مایل باشید تبادل لینک کنیم ؟