یک استکان آرامش
رفتم از این خونه، دنیا رو سرم آوار شد
جنگ سوّم تـو جهان ذهن من بیداد کرد
باز هم زندونی افکار بی مورد شدم
این اسیرُ باید از ذهنیَتش آزاد کرد
من به این دنیای خودکامه یکم بدبین شدم
که بهم دستور میده تا منم «باشه» بگم
ظاهراً هرچی سر جاشه، ولی معلوم نیست
آخرش آشوب ها این نظمُ می پاشه به هم
زندگی شعراشو «نو» کرده که من سردرگُمم
مثل «نیما» خارج از وزنه، ولی تـو قافیه
چاییو دم کن، یکم دنیامُ تسکینش بده
واسه ی آرامشم یک استکانم کافیه
کافیه، هرچی، به هر کی، هرکجا، رو میزدم
هر مسیری جز تو رفتم، آخرش دیوار شد
از دلیل مبهم برگشتنم چیزی نپرس
رفتم از این خونه، دنیا رو سرم آوار شد
دل به دریایی زدم که عشقمو از من گرفت
خاطراتم طعمه شد، تسلیم امواجش شدم
من یه عُمره دورم از عطر خوش آرامشت
چاییو دم کن که خیلی وقته محتاجش شدم...
آریا صلاحی