یک طور دیگر...
این انتهای تیره بختی هاست
با قاتلی زنجیره ای، در عشق
از بس مرا با دیگران کُشتی
بیزارم از این پس من از هر عشق
هم پای من در عالمت داری
همدست آنهایی و با من، نه
خواهش نخواهم کرد برگردی
دستم به سیلی هست و دامن، نه
هم دست در کار خدا بُردم
هم پای رفتن ساختم در خود
از کودکی هایی که کُشتی شان
یک «مرد» از من ساختم، در خود
دیگر برای عاشقت ماندن
دنبال راه حل نمی گردم
چرخم برایم خوب می چرخد
با چشمکت، مختل نمی گردم
دیگر برای هیچ احساسی
دیوانگی از سر نمی گیرم
یک شعله ی مدفون خاکستر
می سوزم امّا... سر نمی گیرم
هرجا که هستی باش بعد از این
با هرکه هستی باش، بعد از من
آخر، یقین دارم که خواهد ماند
در تو فقط «ای کاش...» بعد از من
من پخته ی این ماجراهایم
هم سوختم، هم زندگی کردم
ای رومِ هر راهی به تو مُنجر
دیگر به سویت بر نمی گردم
طغیان احساسات من در تو
روزی که جریان داشت، جریان داشت
دیگر برای معجزه دیر است
روزی که ایمان داشت، ایمان داشت
تنهائی ام را با خودم تنها
در شعرهایم جشن می گیرم
در سوگ عشقم زخم ها خوردم
در جبهه ام، مردانه می میرم
ننگ است با تو زندگی کردن
حالا که دائم بر سرت جنگ است
باید بمیرد عشق در جانم
آخر، شهادت بهتر از ننگ است...
یک طور دیگر / آریا صلاحی