بخت من طوریست که... حتّی بهشتی هم شَوم
می شود اوضاع آنجا، از سرم آشوب تر
یا خودم گم می شوم، یا اینکه پیدا می شود
حوری ام در حوض کوثر، پیش مردی خوب تر...
آریا صلاحی
بخت من طوریست که... حتّی بهشتی هم شَوم
می شود اوضاع آنجا، از سرم آشوب تر
یا خودم گم می شوم، یا اینکه پیدا می شود
حوری ام در حوض کوثر، پیش مردی خوب تر...
آریا صلاحی
منِ بعد از تو تماشا دارد
ریشه ای در شُرُف پوسیدن
کاش لبهای تو واگیر نداشت
دردسر داشت تو را...
طرح؛
صفحه ی اینستاگرام شعرخاص
ما آدم ها
عادت داریم
شیفته ی جذّابیت شویم
و از روی حسادت، تخریب کنیم
هزار دل را بشکنیم
امّا تا آخر عمر،
با نفرت از آنکه زمانی دلمان را شکسته است
از زمین و زمان طلبکار باشیم... .
"آخرین خدا"
آریا صلاحی/
سیلی که پشت همین شهر، خفته است
طغیان تا ابد آماده ام، بیا
نزدیک فاجعه ی سر رسیدنم
تا اتّفاق نیفتاده ام، بیا
آریا صلاحی
خوبست که خانه هست با خاطره هاش
خوبست که بوی کاه گل می آید
از کلّ زمین، صدای خنجر از پشت
از خانه هنوز بوی دل می آید
خوبست که می توان کنار مادر
از هول و هیاهوی جهان، فارغ بود
هرجور زمان تو را بیازارد، باز
در خانه هنوز می توان عاشق بود...
آریا صلاحی
اصلاً مهم نیست که مهم نیستی
هرکسی لیاقت دارد که برای زندگی خود
«جملات قصار» داشته باشد.
__آریاصلاحی
Some people say; You're here
Some people say You're dead
Some people say You've never exist
Anyway
I never seen You, nor heard You
I have No idea if they're right
Or all are wrong
But, if You see me
If You hear me
If You created me
And if You care
'Help'
We really need You
More than Ever... .
__Aria Salahi
من، هیولای عجیبی بودم
که بجز بغض، نمی بلعیدم
آخ را گفتی و من تا آخر...
همه ی فاجعه را فهمیدم
آخ... دلداده به از ما بهتر
آخ واگیر ترین «هار» شدن
دورشو، از پس دیوارِ تنم
یک قدم مانده به آوار شدن
درد من، دورترین درگیری
شک ندارم که تو هم دلگیری
فرق من با تو همین جاست که تو
چشم از این فاجعه ها می گیری
منِ بعد از تو تماشا دارد
ریشه ای در شُرفِ پوسیدن
کاش لب های تو واگیر نداشت
دردسر داشت تو را بوسیدن
برو من با تو نه خوبم نه خوشم
دست برداشته ام از سر تو
پر بزن از سر این شاخه و دست
تا نپیچند به بال و پر تو
با تو بودن که محال است ولی
بی تو هم تلخ ترین آزار است
تا کجا پشت سرت، خوار شدن
حالم از حال خودم بیزار است...
آریاصلاحی
گاهی آدم به جایی می رسد که
دیگر با شوخی های بی مزه نمی خندد
دیگر تماشای هیچ فیلمی برایش جالب نیست
هیچ موزیکی تسکینش نمی دهد
هیچ کتابی وقتش را پر نمی کند
گاهی آدم به جایی می رسد که دیگر نمی تواند سر خودش را گرم کند
نمی تواند حواسش را پرت کند
گاهی
آدم
دیگر
نمی تواند.
آریا صلاحی