خودت
بعد از این با همه لج باش ولی آدم باش
زیر آوار گناهی که نکردی، بَم باش
سنگ در برکه بینداز، و از ماه بگو
به خودِ لعنتی ات هم بد و بیراه بگو
پشت پاهای سفر رفته دعایی چرکین
بازدم، باز بدَم لای هوایی چرکین
آهِ مرگ است میان نفست، این دم نیست
سالها خواهش و خواری و تمنّا کم نیست
انتظارات بزرگی که از آن رد نشدی
خسته ای از همه ی آنچه که باید نشدی
زیر هر منّت بی جا خم و آوار شدی
پیش هر ناکس و کس، پیش خودت خوار شدی
روی هر شاخه ی بی بارِ خودت ارّه شدی
وَ به چیزی که نداری به خودت غرّه شدی
آفت خود شده محصول خودت را خوردی
به خودت گول زده، گول خودت را خوردی
از خودت، از همه، از معرکه ها دور شدی
عنکبوتی شده در تار خودت تور شدی
با دو چشمک، دو نظر، با دو بغل شاد شدی
عاشق هرکه که در تور تو افتاد شدی
هرچه دِین است خود از گردنِ خود رد کردی
اصلاً انگار نه انگار به او بد کردی
تا خودت را زِ بهشتت برسانی به درک
او بمیرد، تو خودت شاد بمانی، به درک!
دوست داری خودِ دیوار شوی، بیخِ خودت
خسته از فلسفه و منطق و تاریخِ خودت
بنشینی وسط سفره ی احساساتت
و بخندی به خودِ لعنتیِ بدذاتت
همه پست اند، تو هم رنگ شده، پست شدی
خسته از هرچه که بود و نشد و هست شدی
تو به اندازه ی کافی به خودت بد کردی
باید از هرچه که هستی، به خودت برگردی...
آریا صلاحی
تیر 95