یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر بی مرگ» ثبت شده است



 غزل سزار آریا صلاحی

 


سرگذشتم بعدِ تو تکراری و یکدست بود

یک طرف بیراه بود و یک طرف بن بست بود

 

بارها از این و آن یاری طلب کردم ولی

اوّلین و آخرین پاسخ به حرفم «شصت» بود

 

چون سزار روم، خیلی دیر فهمیدم که آوخ...

دوستم در قتل من با دشمنان همدست بود

 

بی تو در جا میزنم در آنچه هستم تا کنون

بی تو من جا میزنم از آنچه می بایست بود

 

دوش دردم را به مسجد بردم امّا قفل بود

طفلکی شیخ محل، آن ساعت شب، مست بود

 

بعد ازین ای «مرگ» لَختی هم تو با ما یار باش

زندگی در بهترین تفسیر ممکن، «پست» بود

 

آریاصلاحی

7/دی/1394



۴ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۷

شعر بی مرگ آریا صلاحی


ماه مجنونِ من نخواهی ماند...


بی مرگ

شعر: آریا صلاحی

دکلمه: مهرداد وکیلی


لینک دریافت مستقیم


دریافت دیگر دکلمه های آلبوم انحراف؛

www.aria-salahi.ir/declamatory



۰ نظر ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۵:۵۰

 

 

مثل آتش فشانِ پیش از مرگ

از درون، ذرّه ذرّه می جوشم

با تنی خیسِ گریه هر شب را

جای پیراهن «اشک» می پوشم

 

پی تکرارِ حرف های توأند

لحظه های گذشته از نظرم

پنجره باز و بال ها بسته

خودکشی می کنم، اگر نَپرم

 

بعد از این، هرچه بود و خواهد بود

اتهام و گمان و سوءظن است

این زمستان که پیش رو داریم

بهمنی مثل زادروز من است

 

بعد از این، با حساب اینهمه «شعر»

«منحرف مانده» نام می گیرم

من نه سیگاری ام، نه افیونی

شعر را از تو وام می گیرم

 

ننگ عشقی که بر لبانم ماند

بر دل خسته اَنگ خواهد زد

مثل آهن، در آفتاب غمَت

مغز خیسم که زنگ خواهد زد

 

جز همین واژه های تکراری

از غم بر دلم، که می داند؟

جز همین استخوان و مشتی خاک

از منِ خسته تن، چه می ماند؟

 

تو همان نخبه ای که می دیدم

تا ابد در وطن، نخواهی ماند

«چارده شب» ستاره ها گفتند؛

«ماه مجنونِ» من نخواهی ماند

 

حال و روزِ من و تو جالب بود

من گدا بودم و تو شاه پری

من به دنبالِ بال و تو در فکر

با کسی بهتر از خودت بپری

 

می شد از دست من نمی رفتی

جای دستم اگرچه خالی نیست

می شد آن پا که قصد رفتن کرد....

می شد امّا نشد! خیالی نیست

 

می توانست جای لمس قلم

دست، موهای «دوست» شانه کند

می توانست خاطرات تو را

شعرِ بی مرگ، جاودانه کند

 

می توانست آن شبی که لبت

باز شد تا مرا صدا بزند

قبل حرفِ «وداع» بوسه شود

جای اینکه دوباره جا بزند

 

یک سوال از من و جواب از تو:

«کِی مرا ترک میکنی؟» «هرگز!»

و حقیقت، نهفته در پشتش؛

که مرا درک میکنی؟ هرگز...

 

 ...........

 آریا

 

  

 

۲ نظر ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۵:۵۵