یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها


۱ نظر ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۲




گاهی از ابرها جای باران

جوجه تیغی می بارد

لاکپشت ها هم هیچوقت سرشان توی لاک خودشان نیست

مگر اینکه با دوپا

محکم بزنید توی سرشان

گل ها فقط ظاهرشان گل است

اگر بزرگ باشی و نزدیکشان شوی

کوچکت می کنند

اگر کوچک باشی، تو را می خورند...

از یک جایی به بعد، دیگر به آنچه می بینی اعتماد نکن

روی هر پلی قدم می گذاری،

هر لحظه ممکن است زیر پایت خالی شود...

شاید پرنسست در آن قلعه ای که برای فتحش جان کنده ای نباشد


اینها همه را در کودکی

«ماریو» سعی داشت به من بفهماند

و من

خیلی دیر یاد گرفتم... .


# آریاصلاحی



۲ نظر ۰۸ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۸




روزی که گفتی دوستم داری

احساس کردم زنده بودن را

بین هزاران مردتر از من

انگار می دیدی فقط «من» را

 

احساس می کردم تو هم هر روز

در حدّ من، مشتاق دیداری

هرگز نمی پنداشتم شاید

هم پای من در عالمت داری

 

تو آمدی امّا نفهمیدم

فرقی ندارد بود و نا بودت

تو، هرچه از دنیا طلب بودم

من، بخشی از دنیای محدودت

 

اکنون تو رفتی و من اینجایم

با صد گناه مانده بر گردن

هرگز نمی فهمی چه دردی داشت

با نفرت از «تو» شاعری کردن

 

من که پی کار خودم بودم

دنبال درس و دفتر و خودکار

تو آمدی تا شاعرت باشم

بانوی از دلدادگی بیزار

 

وقتی خدای عقلی و منطق

دیوانه بودن را نمی فهمی

آنقدر درگیر خودت ماندی

درگیری من را نمی فهمی

 

با یک نفر مثل خودم قهر و...

از یک جهان بعد از خودم بیزار

تسلیم وهمِ خواب و بیداری

محکوم خط چین کردن دیوار

 

چیزی نمی خواهم بجز خلوت

چیزی نمی بینم بجز دیوار

تنهائی و تمرین یک کابوس

دلتنگی و... تکرار یک سیگار

 

روزی که بودی مال من، هرگز!

با هرکه بودی بود، با من نه!

اکنون که رفتی، باز تنهایم

تنهایم امّا... مثل قبلاً نه

 

از مردم دنیای من دلگیر

از مردم دنیای تو، دلسرد

کُشتی مرا تا در پی اَت باشم

ای قاتلِ یک عمر در پیگرد

 

پیش از تو من مردِ خودم بودم

آینده ام یک طور دیگر بود

از وهم این احساس ها، فارغ

دنیا برایم واقعی تر بود

 

دیگر نه درسی هست، نه کاری

دیگر نه شعری هست نه شوری

من مانده ام از بس که مجبورم

تو رفته ای، انگار  مجبوری

 

من حتم دارم باز خواهد شد

قربانی بی رحمی ات، هر عشق

این انتهای تیره بختی هاست

با قاتلی زنجیره ای، در عشق...

 



تحت تعقیب/ آریا صلاحی




۱ نظر ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۰




این انتهای تیره بختی هاست

با قاتلی زنجیره ای، در عشق

از بس مرا با دیگران کُشتی

بیزارم از این پس من از هر عشق

 

هم پای من در عالمت داری

همدست آنهایی و با من، نه

خواهش نخواهم کرد برگردی

دستم به سیلی هست و دامن، نه

 

هم دست در کار خدا بُردم

هم پای رفتن ساختم در خود

از کودکی هایی که کُشتی شان

یک «مرد» از من ساختم، در خود

 

دیگر برای عاشقت ماندن

دنبال راه حل نمی گردم

چرخم برایم خوب می چرخد

با چشمکت، مختل نمی گردم

 

دیگر برای هیچ احساسی

دیوانگی از سر نمی گیرم

یک شعله ی مدفون خاکستر

می سوزم امّا... سر نمی گیرم

 

هرجا که هستی باش بعد از این

با هرکه هستی باش، بعد از من

آخر، یقین دارم که خواهد ماند

در تو فقط «ای کاش...» بعد از من

 

من پخته ی این ماجراهایم

هم سوختم، هم زندگی کردم

ای رومِ هر راهی به تو مُنجر

دیگر به سویت بر نمی گردم

 

طغیان احساسات من در تو

روزی که جریان داشت، جریان داشت

دیگر برای معجزه دیر است

روزی که ایمان داشت، ایمان داشت

 

تنهائی ام را با خودم تنها

در شعرهایم جشن می گیرم

در سوگ عشقم زخم ها خوردم

در جبهه ام، مردانه می میرم

 

ننگ است با تو زندگی کردن

حالا که دائم بر سرت جنگ است

باید بمیرد عشق در جانم

آخر، شهادت بهتر از ننگ است...

 


 یک طور دیگر / آریا صلاحی



۲ نظر ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۸





۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۵



جُرمیست که هرطور حسابش کردم
دنیای بدون تو، زِ هم می پاشد
حتی اگر عشق را حرامش کردند
بگذار گناه من «تو» باشی، باشد...؟


آریا صلاحی

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۳۲


غزل آریا صلاحی


چارده شب و مجنون ماه

در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران/ 1394

(راهرو 1 / سالن 17 / غرفه 276)

از 16 تا 26 اردیبهشت ماه



۱ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۵۰




رمانی که هیچکس نخواند

آریا صلاحی


برای دریافت متن داستان، اینجا کلیک کنید




۱ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۴۵



ماهنامه ادبیات داستانی چوک اولین ماهنامه الکترونیک ادبیات داستانی ایران است که به سردبیری‌ مهدی رضایی، اولین شماره آن در شهریور سال 89 منتشر شد و همچنان ادامه دارد. این ماهنامه هر ماه برای 100.000 نفر فارسی زبان در سراسر دنیا ارسال می‌شود و از سایت های مختلف دانلود کتاب، بیش از5000 هزار بار دانلود می شود. کانون فرهنگی چوک، متعلق به هیچ سازمان و نهاد خاصی نیست و برخاسته از همت عده‌ای جوان دوست‌دار ادبیات است که قصد دارند در جهت ارتقای فرهنگ و ادبیات ایرانی در حوزه داستان تلاش کنند.

فصلنامه شعر چوک نیز ازتابستان سال 93 فعالیت خود را آغاز کرده و قرار است در هر شماره این فصلنامه شعر به شعر استان ها و شعر کشورهای دیگر نیز پرداخته شود.

(چوک نام پرنده‌ای است شبیه جغد که از درخت آویزان می‌شود و پی در پی فریاد می‌کشد)

(منبع مطلب: سایت کانون فرهنگی چوک)


______________________________________


(در این شماره از ماهنامه ادبی چوک،
داستان کوتاه «دائونی که دوچشم داشت» من منتشر شده)


لینک دانلود ماهنامه

مطالعه متن داستان در سایت چوک




۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۸


واگیر اریا صلاحی

 

با اینکه هنوز از تو، صد خاطره در سر بود

اندازه ی این نفرت، از عشق، قوی تر بود

همزاد مترسک ها، محدود به پایی سُست

من شعر نمی گویم، این درد دلم با توست

 

من شعر نمی گویم، یک بار مرا بشنو

دردی که به در گفتم، دیوار! مرا بشنو

من دل، تو خودِ منطق، من شعر، تو شب گردی

تو رفتی و من در گیر، درگیر که برگردی

 

ای دشمن فردایم، معشوقه ی دیروزی

آتش که نمی دانم، در پای که می سوزی

می خواستمت زیرا ، تو خواستنی بودی

دیروز خودت بودی ، امروز فقط دودی

 

حالا که تو ناراضی، گور پدر راضی

بشنو که تو هم روزی، می بازی از این بازی

یک روز دلت چون من، لک می زند و دیر است

تنهائی بعد از عشق، دردیست که واگیر است

 

یک روز که برگردی، سوی هوسی دیگر

می بینی ام این اطراف، درگیر کسی دیگر

می آیی و می بینی، آن کوه که کندی نیست

چیزی که عوض دارد، جای گله مندی نیست...


آریا صلاحی



۱ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۵۶



گاوداری



۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۹


غزل تب شعر آریا صلاحی


کوهی و وسوسه ها در تو گدازش دارند

پشت من باش ولی، اینقَدَر آتش نفِشان...


آریا صلاحی



۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۴۰


دیو و دلبر


مغرور ترین خدای یونانیِ من

دیدم که پرستشم برایت کم بود

تصمیم خودم بود که تنها بشوم

امّا بخدا که از خدایت هم بود...


دیو و دلبر / آریا صلاحی

دکلمه ی متن کامل شعر با صدای وحید آقایی:

لینک دانلود







۱ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۳۶




هنر از لذّت می آید

ادبیات از درد

«هنر ادبیات» لذّت مبهم حاصل از درد است... .


آریا صلاحی




۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۲


آخرین آیه آریا صلاحی



 

از واقعه می گویم و می دانی چیست

از واقعه ای که... مَثَل نسل کشی ست

 

بازیچه ی دستیم، وَ بازیچه ی دین

تحریف خداوند، مسلمانی نیست

 

کفر است خدا را به خودش فهماندن

توجیه خدایی که نفهمیدی کیست

 

حالا که صراط راهمان «شلّاق» است

باید به بهشت رفت و در عیش، گِریست

 

یک آیه قلم خورد، وَ دین ناقص ماند

ایمانِ بدون عشق، با کفر یکی ست...

 

آریا صلاحی



۱ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۱۶