مــرد
اجرا: میلاد حسینیان
ترانه سُرا: آریا صلاحی
ملودی: بهنام رحمانی جو
تنظیم: بهادر رحمانی جو
میکس و مستر: محمد خاکزاد
(متن ترانه در ادامه مطلب)
مــرد
اجرا: میلاد حسینیان
ترانه سُرا: آریا صلاحی
ملودی: بهنام رحمانی جو
تنظیم: بهادر رحمانی جو
میکس و مستر: محمد خاکزاد
(متن ترانه در ادامه مطلب)
تو همان نخبه ای که می دیدم
تا ابد در وطن نخواهی ماند
چارده شب، ستاره ها گفتند
ماهِ مجنون من نخواهی ماند...
آریا/
ای ده، به دیار دیگری خواهم رفت
ناچار، نه از خیره سری خواهم رفت
دلخون شده ام ز غربت و پندارند
با شوق به جای بهتری خواهم رفت...
آریا /
دنیا، بهشت دیگری می شد
پیش از قیامت، محشری می شد
تنها اگر این شهر مُردابی
با دست تو، نیلوفری می شد
دیشب پس از یک عمر خوابیدم
در خواب هایم دلبری می شد
مرداب احساسات من با تو
دریاچه ی زیباتری می شد
فوّاره ی مویت که می پاشید
دستم شبیه روسری می شد
موهای تو بر دوش می بارید
موهای من، خاکستری می شد
باید به دریا دست می بُردم
حتّی اگر رسواگری می شد
این خواب اگر عین حقیقت بود
دنیا، بهشت دیگری می شد...
آریا صلاحی
به تو می آمدم امّا نپذیرفتی و من
بعد از آن واقعه، هر شب به خودم می آیم...
آریا صلاحی
خوشی یعنی نخوردی شام امّا
برای کفتری گندم بپاشی
گمانم زندگی یعنی همین که
کسی باشد که امّیدش تو باشی...
آریا / صندوقچه مرد مُرده
"بازی تموم شد"
ترانه ی جدیدم با صدای امیر رحمانی
موسیقی کیان زمانی / تنظیم سعید رضایی
خوشحال میشم بشنوید...
(متن ترانه در ادامه مطلب)
ساعت، برای زنگ زدن ها مردّد است
هربار صبح می شود و خواب نیستم
در تختخوابِ خالی از احساسِ زندگی
تنها رفیقِ شب منم و... باب نیستم
دلشوره های وحشی بی بند و بارِ دل
مثل رتیل، دور تنم تار می تننَد
یک لحظه «خواب» خودش، عین راحتیست
کابوس های من، همه در روز روشن اند
با هر قطار، خاطره ها، خط خطی شده
از سرزمین مُرده ی من، کوچ می شوند
ده ها کتاب منطق و صد جزوه فلسفه
هرشب، حوالیِ سر من، پوچ می شوند
اینجا، اتاقِ روح خود آزار ماجراست
روزی هزار بار، در این تخت، مُرده ام
خوب است، حداقل از همین لحاظ
من آرزوی «مرگ» به گورم نبرده ام
یک پادشاه بی سر و پایم که سالهاست
تنها، میان دشنه و خون آرمیده است
دل، کرم فاسدی شده بر تخت سینه ام
این جسم، پیله ایست که دورش تنیده است
بلعیده می شود برهوتی درون من
در سیل گریه های فروخورده در خودم
احساس لعنتیَ ام اگر اینقَدَر نبود
شاید شبیهِ آنکه نباید، نمی شدم
حسّ غریب و پُر تنشی دارد این خیال
در مغز خسته ای که فقط سوت می کشد
اینکه نشسته ای به تماشای مرگِ خود
یک روحِ پوچ ، دور تو تابوت می کشد
تابوت می کِشد و دفن می شوی
زیر فشارِ لاشه ی صد دردِ بی قرار
با هیبتی خلاصه شده، مسخِ هیچ چیز
در یک اتاقِ تار، به تکرارِ خود دچار
من، هرچه می کِشم زِ خودآزاری خود است
در قتل های ساکت و غیر ارادی ام
سرگیجه های دائمی ام بی دلیل نیست
سرخورده ی هزار و دو قرن، انفرادی ام...
آریا صلاحی / بهمن 93
بعد ازاین، هرچه هست و خواهد بود
اتّهام و گمان و سوءظن است
این زمستان که پیش رو داریم
بهمنی، مثل زادروز من است
بعد از این، با حساب اینهمه شعر
«منحرف مانده» نام می گیرم
من نه سیگاری ام، نه افیونی
شعر را از تو وام می گیرم...
شعر بی مرگ / صندوقچه مرد مُرده / آریا
من از آن روز شدم نیمه ی هر ناکس که
نیمه ی گمشده ام نزد کسی پیدا شد...
آریا/
خر بودم و در سادگی ام غرق شدم
این آب، فقط الاغ-ماهی کم داشت...
آن ها / صندوقچه مرد مرده / آریا
سرد است شب، سرد است رفتارت
این آخر راه است، امّا خوب
داری بغل می گیری ام انگار
هرچند کوتاه است، امّا خوب...
تسلیم حُکمَت، چشم می بندم
با این که از دست تو دلگیرم
بعد از شکنجه، سال ها حسرت
دارم به دستِ «عشق» می میرم
امشب تو با پای خودت دیگر
نزدیک خواهی شد به من، ناچار
من، تو، تبر، زنجیر، وقتی تنگ
یک لحظه جنگ تن به تن، ناچار
چشمان جادویی، لبانی سرخ
در گرمِ این حالت، نمی میرم
این شعله ها را دور کن از من
دارم درونم «شعر» می گیرم
مثل پریزادی شدی امشب
در لختِ این ده کوره ی بی برگ
خیلی هوس کردم تو را یک بار...
دارم پشیمان می شوم از مرگ
گُر کرده ای در خاطرم بی رحم!
از دلبری هایت کمی کم کن
پای گیوتین، اشک می ریزی؟
جلّادِ من! خود را مصمّم کن
این مسئله پایان نخواهد یافت
یک عشقِ خنثی، ضرب در «تردید»
یک لحظه وا کن چشم-بندم را
باید تو را یک عمر دیگر دید
از ابرها ، تردید می بارد
لعنت بر این احوالِ بارانی
می خواهی ام یا نه؟ نمی دانم
می خواهمت یا نه؟ نمی دانی
وقتی خیالت را نباید داشت
اوضاع از این بهتر نخواهد شد
هرطور می خواهی جدایش کن
این سر، برایم سر نخواهد شد
با حرف آخر می کِشم بیرون
از «ماجرای عشق» پایم را:
نفرین بر آن مَردی که می گیرد
در قلبِ بی رحم تو جایم را...
گیوتین / آریا