آدمی جور خودش را بکشد حرفی نیست
چه کنم جور گناهی که نکردم، نکشم...؟
آریا/
آدمی جور خودش را بکشد حرفی نیست
چه کنم جور گناهی که نکردم، نکشم...؟
آریا/
روشنی بخش و چراغم بوده ای مـهتاب من
خـون اگر گریم تو داغم بوده ای مهتاب من
مـــونس مــن در فراقــم بوده ای مــهتاب من
می روی ، جـــانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی تو من چون سر کنم شبهای تار پیش رو؟
توبـه دارم ، بــاز گردم با کــدامیــن آبرو؟
عشــق مردابی اسـت بی مهتاب ، در آنم فرو
دل بریــدی از همه عــالم ولــی از مــا چرا؟
عــادتـم دادی به عشــق و عــالــم دیوانگــان
راه دادی ام به گرد خویش چون پروانگان
ســوخـتی بال و پرم را در جفــایت ،ای فغان
عاشـقت بی بال و پَر شد، میروی تنهـا چرا؟
گرچه از عشــقت بجز ماتم نبردم حاصلـی
می شـــدی دنیایم از مِــهر و وفــایت مُنجلی
آریا را تــرک می گوئــی مَــه رخشان ولی
موســم پیــوند مِـــهر و ریشــه دلــها چرا؟
(آریا)
عکس تو زمین نمی گذارد این دل
یک لحظه نبوده که نبارد این دل
تقصیر خودم نیست که بی تاب شدم
عادت به نبودنت ندارد این دل... .
خرّمی از اینکه ماهی را سپر کردی به خیر
غافل از اینکه پس از این ماه، ماهی دیگر است
دلخوشی بیهوده کز این چاه بیرون میروی
یوسفا! کاخ زلیخا نیز چاهی دیگر است
ظالمان با تکیه بر شمشیر بر ما چیره اند
تکیه بر نادانی ما، تکیه گاهی دیگر است
بر سرِ ما یا به زور و یا ز ضعف پیشیان
اینهمه شاه آمده، این نیز شاهی دیگر است
آخرین راه رهایی؛ بانگ آزادیست، نه!
این که خود را میزنی بر خواب، راهی دیگر است...
.: آریا.ا. صلاحی – 30/10/1392 :.
میروم بیرون، میان شهر
تنهایی
کمی بی حوصله
دست هایم سُست
پایم سُست
اوضاعی نه چندان رو به راه
خانه ها انباشته
صد ها چراغ
انعکاس نور در شب، یه خیابان سیاه...
یک پسر در یک لباس دخترانه، نیمه حال
دختری مثل پسرها، چند نقطه... بی خیال
در سر پیچی
همانجا که دو دختر رد شدند
ریزش باران کاغذهاست، غوغا می کند
صفر، نُه، یک، پنج، غیره...
کاغذی روی زمین
عشق را از نوع امروزی مهیّا می کند...
پیرمردی یک عصا در دست
اخمی در نگاه
محو در تغییر اطرافش
دو لیوان آب و آه...
روزگار ما، سه نقطه... بی خیال
پیرمرد افتان و خیزان راه خود را می رود
می شود رد از میان چار راه
دختری بی اعتنا با یک لباس راه راه
گوشی اش را میکند چک، می شود رد
یک موتور روی خطوط این خیابان می شود سد
پیرمرد افتان و خیزان راه خود را می رود...
نور دارد پشت یک دیوار سو سو میزند
کاش دیواری نبود
یا سر هر پیچ، دلداری نبود...
توی جوی آب، سیگار و دو پاکت قرص دعوا می کنند
یک درخت پیر دارد خانه ی ما می شود
یک دو تیرآهن همین نزدیک برپا می شود
آخر شب این حوالی
شهر غوغا می شود
با همه تنهایی اش
با همه تاریکی اش
این خیابان
این خیابان خانه ی ما می شود...
آریا.ا.صلاحی . 20/مهرماه/1392