خیابان
میروم بیرون، میان شهر
تنهایی
کمی بی حوصله
دست هایم سُست
پایم سُست
اوضاعی نه چندان رو به راه
خانه ها انباشته
صد ها چراغ
انعکاس نور در شب، یه خیابان سیاه...
یک پسر در یک لباس دخترانه، نیمه حال
دختری مثل پسرها، چند نقطه... بی خیال
در سر پیچی
همانجا که دو دختر رد شدند
ریزش باران کاغذهاست، غوغا می کند
صفر، نُه، یک، پنج، غیره...
کاغذی روی زمین
عشق را از نوع امروزی مهیّا می کند...
پیرمردی یک عصا در دست
اخمی در نگاه
محو در تغییر اطرافش
دو لیوان آب و آه...
روزگار ما، سه نقطه... بی خیال
پیرمرد افتان و خیزان راه خود را می رود
می شود رد از میان چار راه
دختری بی اعتنا با یک لباس راه راه
گوشی اش را میکند چک، می شود رد
یک موتور روی خطوط این خیابان می شود سد
پیرمرد افتان و خیزان راه خود را می رود...
نور دارد پشت یک دیوار سو سو میزند
کاش دیواری نبود
یا سر هر پیچ، دلداری نبود...
توی جوی آب، سیگار و دو پاکت قرص دعوا می کنند
یک درخت پیر دارد خانه ی ما می شود
یک دو تیرآهن همین نزدیک برپا می شود
آخر شب این حوالی
شهر غوغا می شود
با همه تنهایی اش
با همه تاریکی اش
این خیابان
این خیابان خانه ی ما می شود...
آریا.ا.صلاحی . 20/مهرماه/1392