عجیبه...
وقتی خیلی بچّه بودم، شاید چهارده، پانزده سال پیش،
گاهی قبل خواب، لابه لای افکار پیچ در پیچ و کودکانه،
این نگرانی به ذهنم خطور می کرد که اگه یه روز بیدار بشم
و ببینم یه عقرب بزرگ شدم چی پیش میاد؟
به عواقبش فکر می کردم،
به این که چطور باید به خانواده بفهمونم که این منم تا من رو نکشن
و یا از ترس بلایی سر خودشون نیارن...
به هرحال، بالاخره به یه جاهایی که می کشید به خودم میومدم و با خود می گفتم؛
این فکرای مسخره چیه دیگه!
آخه چرا یه آدم باید همینطور بیخودی تبدیل به یه عقرب بشه؟!
عجیب بخاطر این بود که
اون زمان، و در اون سن،
من کوچکترین آگاهی، پیش زمینه و یا مطالعه ای از
«مسخ» فرانس کافکا و یا ترجمه ی صادق هدایت از اون رو نداشتم...
و حاضرم قسم بخورم که در ضمیر ناخودآگاهمم چیزی راجع به این نقش نبسته بود
امثال این درطول زندگیم کم نبوده
خیلی وقت ها افکار یا ایده های عجیب و غریبی به ذهنم رسیده که چندسال بعد
به عنوان مثال توی یه فیلم تازه اکران شده دیدم
به عنوان مثال، تونل بزرگی که در فیلم Total Recall از این طرف زمین تا اون طرفش کشیده شده
و از مرکز زمین عبور کرده، رو من همین چندوقت پیش لای کاغذیادداشت ها
و دفترچرک نویس های مقطع راهنماییم پیدا کردم.
طراحی یه تونل بزرگ که از قطب شمال به قطب جنوب کشیده شده بود،
مربوط به یکی از داستان های علمی-تخیلی نیمه تمام اون دورانم به اسم:
2024
گاهی این ایده های یکسان که به ذهن افراد مختلف خطور میکنه
عجیبه...
.........
آریا
30 / آبان ماه / 1393 خورشیدی