یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

باج را امروز از کیسه ها نمی گیرند

از مغزها می گیرند

هنوز هم هرکس باج ندهد

شلاق می خورد... .

 

آریا صلاحی

۱ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۳
 

 

نفس بکش...

نفس بکش تا زندگی کنم

بگذار روزی را ببینیم که این خوار شدن ها می میرند

نفس بکش که اگر نباشد

من لای هوای مسموم این جهان کثیف، خفه می شوم

تو نمی خواهد هیچ کاری کنی

این همه جان کندیم که تا ابد لگدمال پوچ یک جبر بی احساس باشیم،

می دانم...

 

اصلاً بگذار صدبار دیگر، هزار بار دیگر، جسد آرزوهایمان

بی رحمانه میان لاشه های  تلاش بپوسد و با بغض های بعد از این، تجزیه شود

امّا باز نفس بکش

بُریده ای،

و چه توقّع احمقانه ای بود اگر می گفتم؛ چرا؟

امّا باز به خاطر من هم که شده نفس بکش

آخر مگر فاصله ی من، بدون نفس های تو، چقدر است

تا چهارپایه ی چوبی زیر حلقه ی طناب؟

 

نفس بکش

نکِشی، می شکنم

باز هم بکش، بگذار تا همه بدانند؛

تاوان بی گناه ترین ها، مرگ تدریجی است

برایم نفس بکش،

حتّی اگر قرار است من هم جز این نشوم

حتّی اگر قرار است خورد شدن، تا ابد سرنوشت آینه ها باشد

نفس بکش، حتّی اگر بیش تر از این ها «شکستن» پیش رو داریم

 

شکستی

عمیق تر نفس بکش

امّا سرت را بالا نگه دار

پر غرور!

مهم نیست برای چه چیز

تاجایی سرت را بالا نگه دار، که خود خدا هم خجالت بکشد

بگذار کفر بگویم

فدای سرت، امّا

«نفس» هایت را از من نگیر

مگر من جز همین «هوای پاک» از جهان چه نصیبم شده است؟

پدر

مادر

 

 

(آریا)

۲ نظر ۲۸ دی ۹۳ ، ۲۰:۵۷

 

 

 

سیلی که پشت همین شهر، خفته است

طغیان تا ابد آماده ام، بیا

نزدیک فاجعه ی سر رسیدنم

تا اتّفاق نیفتاده ام، بیا...

 

(آریا صلاحی)

 

۲ نظر ۲۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۴۲

 

 

با آرزوهای ترک خورده

تـو بند، هم سلّول نامردا

وقتی جوونیمونو گم کردیم

از غصّه ی نون شب فردا

 

این سهم ما از زندگیمونه

نسلی که هم آغوش غم ها شد

فوری نمک بارونمون کردن

تا زخم دلهامون یکم وا شد

 

درد یه دنیا تـو دلم حبسه

باور کن از شادی نمی نالم

تا چشم وا کردیم فهمیدیم

لشکر کشیده واسمون عالم

 

رنگای شاد رو لباسامون

سرخ و سیاهه، مثل این تقدیر

از دخترای تا ابد محروم

تا پسرای پیر بی تقصیر

 

 ما نسل آهنگای غمگینیم

هم بغض فریادای تـو سینه

از بس که خُرد و خوارمون کردن

دیگه کسی ما رو نمی بینه

 

درد یه دنیا تـو دلم حبسه

من، از سرِ خوشی نمی نالم

تا چشم وا کردیم فهمیدیم

لشکر کشیده واسمون عالم...

 

آریا / مجموعه ترانه یک عنکبوت مُرده

۲ نظر ۲۲ دی ۹۳ ، ۰۷:۵۹

 

 

 

دیکتاتور من و داستان های دیگر .  مجموعه داستان کوتاه . ویراست دوّم

زمستان 1393 / کتابخانه مجازی ایران / کتابناک

لینک دانلود از کتابخانه مجازی ایران

لینک دانلود از کتابناک

 

۰ نظر ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۴۱

 

دشمنانم به دوست می مانند

دوستانم به مُردنم راضی

و تو که با من و همین اوضاع

گفته بودی همیشه می سازی...

 

آریا / صندوقچه مرد مُرده

۱ نظر ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۲۹

 

«نایتوینگ»

داستان کمیک استریپ انگلیسی

  • نویسنده: تام دی‌فالکو، کایل هیگینز
  • طراح: لی گاربت
  • ترجمه: آریا صلاحی
  • ویرایش: مهران فلاح
  • گرافیک: دانیال عرب‌زاده

شماره‌های صفر کمیک‌های دی‌سی در سپتامبر ۲۰۱۲ به پیشینه کاراکترهای این شرکت و ارائه کمیک‌هایی تک‌قسمتی با شماره ۰ از عناوین منتشر شده پرداخت. این کمیک به دوران جوانی دیک گریسون، چگونگی تبدیل او به رابین و همکاری اش با بتمن پرداخته است.

دریافت کتاب

برای اجرای فایل CBR می‌توانید از برنامه  ComicRack استفاده کنید،

همچنین اگر از سیستم عامل اندروید استفاده می‌کنید برای خواندن کمیک می‌توانید

برنامه‌های Perfect Viewer یا ComickRack را دریافت نمایید.

 

(پی نوشت: این ترجمه مربوط به سال 90 و برای سایت فانتزی کمیک بود :)  )

۲ نظر ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۱:۵۲
 

 

 

دنیا یک پیچیدگی مبهم بود

که هر انسانی در آن،

به اندازه ی عظمت سردرگمی اش

خود را توجیه می کرد

و «من»

متوهّمی سرگردان

که جایی میان دیروز و فردا

نعش بی جانِ امروزش را می جست...

 

 

 آریا / مرگنامه ی مرد نمُرده

۳ نظر ۱۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۵۲
 

 

هرگز نتوانستم درک کنم آن زیبائی را که می گویند

در خال لب و چال گونه است

نمی دانم،

این چیزها اگر هم زیبا باشند،

من درکش نمی کنم

تنها می دانم که همین نزدیکی ها

جایی

کنج همین خنده های شیطنت آمیز

یا در آذرخشِ برق نگاه هایت

یا شاید میان شعله های سوزان تنت

چیزی پنهان شده

که می توان نامش را گذاشت:

«زیبائـی»

 

 

آریا / 

۳ نظر ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۹:۲۵

 

خوش بحالِ شما که خوشحالین / زندگی رو «درست» می بینین
بهترین حالِ من زمانیه که / تازه فک می کنین غمگینین

من نتونستم و نمی تونم / زندگی واسه من خیالی بود
توی لیوانِ لب پریده ی من / نیمه ی پُر، همیشه خالی بود

من صدای سکوتِ بغضامم / درد نسلی که اصلشو گم کرد

با یه لشکر، امید سرخورده / به غرور خودش تهاجم کرد

من یه تاریخِ رو به تکرارم / تخت جمشیدِ سوخته تــو درد
کشوری که تموم ثروتشو / آخرین شاهِ رفته، جارو کرد

بچّگی مَم که هرچی فلسفه بافت / به خیال بقیه، نِق نِق بود
من یه مُرده َم که باورش نشده / تـــو جهنّم، نمیشه عاشق بود

من یه کولی بی پناهم که / یه نگاهم بهش نمیندازن
حال اون خونه ای رو دارم که / رو خرابش یه برج می سازن

منو کشتن که صیدشون نپَره / تیکّه ی گوشت، طعمه ی کوسه
بی گناهی که پای دار نرفت / ولی بالای دار، می پوسه...

 

 آریا. ا. صلاحی

۳ نظر ۰۲ دی ۹۳ ، ۲۱:۴۰