یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۴۶ مطلب با موضوع «دستنوشته» ثبت شده است


 

 

«عشق» اگر از تو دور باشد،

امیدواری به وصال

اگر بد شود، امیدواری به بازگشت

اگر رهایت کند، امیدواری به فراموشی

اگر خیانت کند،

باز پشتت گرم است به نفرت!

 

سخت ترین عشق امّا آنست که کنارت باشد

همین جا. همین دو قدمی

امّا محروم باشی از هُرم آغوشی

از حرمت بوسه ای

از عمق نگاهی...

ناتوان باشی از:

دوسـ تت د... .

 

آریا صلاحی

۳ نظر ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۹

 

راستش را بخواهید امروز خسته تر از آنم که حرف هایم را در شعر یا داستان بزنم.

به احتمال زیاد این هم یکی از هزاران هزار شعار کلیشه ای و طولانی ایست که این روزها اتّفاقی جلوی چشمتان میاید و شما بدون خواندن از آن می گذرید. حالا شاید اگر حوصله اش بود دوبار هم با انگشت رویش کلیک کردید، یاForward to کرده در یک گروه دیگر به اشتراک گذاشتید. عجیب نیست. این همان کارهائیست که خود من هم که حالا این طور بر کرسی سخن نشسته ام و شعار در هم می بافم، هرروز انجام میدهم!


امّا واقعاً؛

اصلاً میان این همه هیاهو و مشغله، به خودمان هم دقّت کرده ایم؟ ما از جان خودمان، از جان تکنولوژی، از جان مردم، از جان جهان چه می خواهیم؟ کداممان واقعاً همانیم که عکس های پروفایلمان، فروارد های تلگراممان، و پست ها و جمله های کوتاه بیوی اینستایمان نشان می دهد؟

این نقش بازی کردن ها، این لبخندهای مصنوعی، نگاه های آرایش شده، پوست های فوتوشاپ شده، بینی های چسب خورده، دندان های سیم کشی شده، این موهای انگلیسی، ریش های دومتری، سیکس پک ها، این لب های غنچه شده پشت قاب های سلفی و همینطوری یهویی بعد از Gym چه می خواهند بگویند که در دنیای حقیقی چنین از گفتنش عاجز مانده اند؟ سعی می کنیم این زندگی تصنّعی را به رخ چه کسی بکشیم؟ چه چیزی را به چه کسانی می خواهیم ثابت کنیم؟

 

یعنی ما واقعاً همین هستیم؟ یک مشت جماعت روشنفکر که کتاب های صادق هدایت و کامو را می خواند؟ درد پشت اشعار فروغ را می فهمد، کوروشِ بزرگ پدرش است، با حسین پناهی، آل پاچینو و جوکر در بتمنِ نولان زندگی می کند؟ یعنی ما واقعاً به نقل قول هایی که تا امروز پست گذاشته ایم باور داریم و روش زندگی مان بر پایه ی آن است؟ نقل قول هایی که اصلاً مطمئن هم نیستیم مال همین هاست یا نه!

یعنی ما واقعاً از سینما و دست های کثیف سیاست های داخلی و خارجی آن سر در می آوریم که فلان فیلم را بهترین و فلان بازیگر را خدا می دانیم؟ یعنی ما واقعاً بخاطر صدا و بازیِ خواننده و بازیگر مورد علاقه یمان طرفدار اوییم، یا بخاطر قیافه ی جذّابش؟ مگر کم اند برنامه های مختلف تلویزیونی که از درد مردم می گویند؛ پس چرا این وسط احسان های علیخانی و علی های ضیاء با چشمان رنگی و لبخند زیبایشان محبوب می شوند؟ مگر کم اند شاعرانی که از دردهای حقیقی انسان می گویند؛ پس چرا تنها درد نوشته های شخصی یغما از سختی های سیاسی خودش که محبوب می شود؟ مگر ما چقدر از ادبیات و مفاهیم و جلوه هایش دانش داریم که شجاعانه مهدی موسوی و اختصاری را پدران و مادران ادبیات و شاهین نجفی را خدای موسیقی، و هرزنوشته های هوس واره شان را پرمغز و مفهوم می خوانیم؟ یعنی واقعاً مفاهیم عرفانی و پنهان پشت نوشته های مولاناست که او را برایمان بت کرده است، یا درک کم ما از زبانی که با آن شعر گفته؟

اصلاً مگر ما برای خواننده ها و بازیگران و بازیکنان و شاعران زندگی می کنیم یا برای پدر و مادر و خواهر و برادر و زن و فرزند خودمان که این چنین سربازان کشته مُرده ی زیر پست هایشان می شویم، آماده برای شلیک فحش و ناسزا به مخالفانشان؟!

اصلاً مگر ما بجای هنرمندان زندگی می کنیم یا بجای خودمان، که نام و تصویر پروفایلمان می شود «felani.fans».

 

بیرون برو و کمی در خیابان های بالای شهرت بگرد.

ببین که ما آدم ها، همیشه عروسک خیمه شب بازی ای بیش نبوده ایم! یک روز هواخواهان بت های رنگارنگ، در یوغ موبدان و کاهنان و شیوخ... یک روز رعیت هایی زیر لگدهای حاکم و پادشاه، یک روز مردمی «آزاد» در مشت سیاستمدارانی باهوش... و امروز؛ بردگانِ روشنفکر شرکت ها، برندها، سرمایه داران، هنرمندانِ ظاهرنما، و تکنولوژی...

ما هرگز چیزی جز این نبوده ایم و نیستیم. حالا هرچقدر هم که می خواهی روشنفکر شو، هرچقدر می خواهی آزاد شو، دور بریز تمام عقاید نخ نمای مسخره ای را که یک عمر به خوردت داده اند، از تن بکن جامه های حجابی را که روی جسم و روح و مغزت کشیده اند، هم جانت را برهنه کن، هم فکرت را!

بخدا که باز هم فرقی نمی کند...

تمام این ها شیوه های جدیدتر و پیچیده تر همان بندِ بردگی است که یک عمر است بر گردن داریم... .

 

 

آریا. ا. صلاحی

3 تیر95



۰ نظر ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۸:۴۳
۴ نظر ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۱
۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۷
۲ نظر ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۵


 

اوضاع اگر بدتر نشده باشد، بهتر هم نشده است.

در حقیقت، این چیزی نیست جز جابجایی معادله ی «هرزگی» و «زیبائی»، میان مرد و زن.

هزاران سال سلطه ی بی چون و چرای مردان، از آنان بُت تراشانی غالباً «هزر» می سازد که آزادانه، و فارغ از چند و چون وضع ظاهری، تیشه بر بدن زنِ غالباً «پاک» می زنند، تا از آن بتی سازند زیبا برای خود.

پس آنچه تا بدین جا بود، مردانی هرز بودند در جستجوی زنانی زیبا از میان هزاران زن پاک.

و زنانی به ناچار پاک، دست به دامان نو ترین شیوه های زیبا شدن، و آرایش... .

 

امّا گذر زمان، تغییر تفکر، دگرگونی جایگاه، ترویج ایده های فمنیست، سست شدن مفهوم مرد، پیشرفت تکنولوژی، وضع قوانین نو، و... همه به دست هم می دهند تا تعادل مردمحور را در هم ریزند؛

آن گاه عقده ی بغض های فروخورده از هزاران نسل پیش، به یک باره در زن جرقه می زند و آتش آن آرام آرام جهان را در می نوردد.

شعله ای که احیاناً در اواسط دهه ی شصت، مخفیانه در کشور ما نیز جان می گیرد؛ در دهه ی هفتاد، آشکارا بالا گرفته؛ و در دهه ی هشتاد و نود، به طور چشمگیری وسعت خواهد پذیرفت... .

همینجاست که می توان آثار خاکستری این آتش را به وضوح در جوانان یافت؛

پسران، همچون سلاطینی که سلطه ی هزاران ساله شان را از دست داده، ناتوان از هرزگی، خود مبدّل به بتی می شوند دست به دامانِ نو ترین شیوه های زیبا شدن، و باشگاه پرورش اندام.  

و از دختران، بُت تراشانی غالباً «هرز» می سازد که آزادانه، و کمابیش فارغ از چند و چون وضع ظاهری، تیشه بر بدن مردِ به ناچار «پاک» می زنند، تا از آنان بتی سازند زیبا برای خود.

جایگاه اولویّت ها برای مرد و زن دگرگون می شود؛ زن در پی مردی زیبا؛ هرچند هرز.

و مرد در پی زنی پاک؛ هرچند زشت... .

تمامِ آنچه که در ظاهر، به نفع مردان جذاب، و زنان هرز تمام می شود

امّا در حقیقت، چیزی نیست مگر شیوه ی نوی «انسان»

برای افشای خوی همیشه حیوانی خویش... .

 


 

آریا. ا. صلاحی

پساگفتاری بر «آخرین خدا»

اردیبهشت ماه نود و پنج |


۲ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۳


طراحی گرافیک


۱ نظر ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۳۳




روزهای تاریکی را پشت سر می گذارم...

دروناً، و نه تحت شرایط محیط


هر روز در این امید که شاید فردا روزی جز این باشد

امّا هر فردا، چیزی امروز تر از این


شعر، رمان، داستان، ترانه،

و هر فعالیتی مفید و غیر مفید دیگری که داشته ام،

ناخواسته، و به همین دلیل مطلقاً تعطیل شده اند.




25 بهمن 94





۹ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۱۹
۴ نظر ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۳۵


آریا صلاحی

 

باور نکنید شاعران «شگفتی» باشند

شعر، یک اختلال روانیست

که علائمش را در قالب واژه ها بروز می دهد.

غدّه ی بدخیمیست که در روح رشد می کند.

 

آن ها که نمی توانند خود را با جامعه شان وفق دهند،

عجیب فکر می کنند و افکار دیگران را غریب می بینند، به آن دچارند.

امّا لزوماً تمامشان شعر نمی گویند.

و لزوماً هر که شعر می گوید بیمار نیست

 

سه گروه اند:

بیمارانی که شعر می گویند

بیمارانی که شعر نمی گویند

و آن هایی که خودشان را به بیماری زده اند... .

 

آریا صلاحی

۲ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۴



 

 

ع. ش. ق (1)

قسم به قلم، که عشق حیله ای بیش نیست (2)

ای کسانی که به چشمانش ایمان آوردید،

پس بترسید از روزی که برایش جادوئی نیستید (3)

یا برایتان، جادوئی ندارد (4)

همانا عادت، قاتلِ احساس است (5)

 


سوره عشق

آریا صلاحی



۲ نظر ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۳:۰۳



ذهن یک نویسنده ی حقیقی،

ترکیبیست از مغز یک روانشناس،

یک شاعر، و یک انسان رنج دیده

بقیه، فقط می نویسند...


آریا صلاحی



۲ نظر ۱۴ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۵


 

 

مدّتی ست شدیداً احساس نیاز به آرامش روحی می کنم

از خلاء ای پر شده ام که حاصل یکه نگری های اخیر است

احساس می کنم زندگی ام را تنها در یک بُعد خلاصه کرده

و تمام خود را نیز صرف همان بعد کرده ام..

مدتّ هاست که افکار، عمل، اهداف، و حتّی خیالاتم تنها و تنها در یک وجه از زندگی چند بعُدی انسان  پیش می روند.

زندگی تک بعدی هم که

 محکوم به پسرفت است.

 

شاید برنامه های زیادی داشته باشم

و بی شک راه درازی در پیش

امّا این روزها، دنیایم را درگیر خلاء های ریز و درشت بسیاری می بینم که شاید درمان خیلی هایشان

در مطالعه باشد...

 

مدّت هاست مطالعه نکرده ام

و باور کنید؛ زندگی بدون مطالعه، وحشتناک است

زندگی بدون مطالعه، زیستن با همان داشته های پیشین است

فکر کردن با همان تصوّرات قدیم

حرف زدن با همان جمله های کهنه

و نوشتن، با همان واژه های تکراریست...

 

ذهن انسان سیّال است

بایست شبیه رود در جریان باشد

بایست آبی بر آن جاری شود تا آبی از آن بیرون خروشد

زندگی بدون مطالعه،

گندیدن آب های کهنه را در مرداب ذهن به دنبال دارد...

 

این روزها، سخت برآشفته ام

ذهنی پریشان، غوطه ور در خیالات و اوهامی از گذشته و حال و آینده

افکاری بی دلیل و بی فایده...

 

آرامشی نیاز است

آرامشی طولانی، که ذهن پالوده شده را مهیّا کند

تا پذیرای داشته های تازه تر گردد...

 



آریا صلاحی

19 مهرماه 94



۲ نظر ۱۹ مهر ۹۴ ، ۱۴:۴۹


جلد کتاب آخرین خدا


آخرین خدا

مجموعه ی مختصری از دستنوشته های سال 94


دریافت کتاب


۷ نظر ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۷

 


ما آدم ها

عادت داریم

شیفته ی جذّابیت شویم

و از روی حسادت، تخریب کنیم

هزار دل را بشکنیم

امّا تا آخر عمر،

با نفرت از آنکه زمانی دلمان را شکسته است

از زمین و زمان طلبکار باشیم... .



"آخرین خدا"
آریا صلاحی/



۲ نظر ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۵