یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است



شعر یاغی آریا صلاحی

 

از امروز، یک روح یاغی شدم

که از جسم و جان تو خواهد گریخت

تنَت طعمه ی هرزه گان می شود

به تاوان آن آبرویی که ریخت

 

من از هرکه هم نام تو، می بُرم

و از هرچه از توست، دل می کنَم

برو با همان ها که جانِ تو أند

چه می خواهی از جان این بی جَنم؟

 

چه می خواهی از جان من، روح مرگ؟

عذاب شب اوّل قبلِ قبر

منم کودک کندذهن کلاس

تویی حلّ مشکل ترین درس جبر

 

جوابی که هرگز نخواهی رسید

سوالی که در ذهنمان نقش بست

که بین من و تو، در این رابطه

چه کس زودتر عهد خود را شکست

 

کجا، کِی، چرا دل بُریدی ز من؟

که نفرت به دیوار آویختی

کجا از تنت روی گردان شدم

که با هرکه شد، روی هم ریختی

 

کجا دیر کردم برای نجات

که این غدّه اینقدر بدخیم شد

کجا بحث مان هسته ای می نمود

که لب از لبِ بوسه تحریم شد

 

مگر تا کجا خاطرت بال زد

که از جفت پیرت، جدا مانده ای؟

مگر چند نوبت  به خاکی زدیم

که از مانده ی راه، وامانده ای

 

کجا قید کردیم در عهدمان

که هرجا دلت را زدم، رد شوی

عجیب است! خود دین عشق آوری

خودت هم در این کیش، مُرتد شوی

 

«کجا» های بی رحم را بی خیال

برو ای پری روی هرجائی ام

نه دیگر امیدی به برگشتن است

نه دیگر مهم است تنهائی ام

 

از امروز، یک روح یاغی شدم

دگر مرد رویای تو نیستم

که در شوق شیرینی بوسه ای

به امّید لب های تو نیستم

 

خودم ختم این ماجرایم، نخواه

برایم تو هم صحنه سازی کنی

به بازی گرفتی غرور مرا

که با دیگران، عشق بازی کنی

 

برو عشوه را جای دیگر بریز

درِ این دکان، تا ابد کرکره َست

همان ها که در خاطرت آرزوست

برای من کهنه تر، خاطره َست...

 

 آریا صلاحی



۰ نظر ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۷




من عاشق دختری شدم که قرار بود با قهرمان رمانم ازدواج کند.

(داستان کوتاه)


۲ نظر ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۲۵


بهشتی

۱ نظر ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۳۶



سالها رو به تَلی مُرده دعا می کردیم
تو ببین با چه کسانی که چه ها می کردیم

هرکس و ناکسی از خلوت مان رد میشد
گوشه ای از دل طاعون زده جا می کردیم

قبله ای ساخته در سادگی خویش و در آن
هرکه را هیبت بُت داشت، خدا می کردیم

تا قنوتی که نکردیم به أشهد نرسید
سجده را در «هوسِ عشق» رها می کردیم

ننگ بر غیرت مردانه که از عشق «هلِن»
جنگ های تروایی که به پا می کردیم

اشتباهاً سر هر معرکه اعدام شدیم
بر سر دار بلا، دفع بلا می کردیم

روزگاری که هوس، ثروت سرمستان است
طلب عشق، زِ هر بی سر و پا می کردیم...



آریا صلاحی


۲ نظر ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۱۶



 


 

منطق بی نقص این دنیا زِ هم پاشیده است

زندگی آن نیمه ی پرآب را بلعیده است

 

من به هر ابری نظر بستم مگر نازل شود

از دیار ما گذشتست و سپس باریده است

 

بس که از هر سجده ای، شیطان برایم ساختند

من یقین دارم خدا، ابلیس را بخشیده است

 

یا من آدم نیستم، یا از ازل «آدم» نبود

آن کسی که سیب را از باغ حوّا چیده است

 

می شناسم این نگاه خیره در دیوار را...

مادرم درد مرا در شعرها، فهمیده است

 

من که از دنیا فقط «بَد» دیده و بَد گفته ام

بیت هایم زیر وزن دردها پوسیده است

 

بعد از این ویرانگی، یک روز هم خواهد سرود

شعرهای خوب را، آن کس که «خوبی» دیده است...

 

 

آریا صلاحی



۱ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۲





۱ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۷



قسمت قایق اگر گم گشتن و بشکستن است

کنج ساحل یا که در طوفان، چه فرقی میکند...؟


آریا / چارده شب

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۵۳


 



رفتم از این خونه، دنیا رو سرم آوار شد

جنگ سوّم تـو جهان ذهن من بیداد کرد

باز هم زندونی افکار بی مورد شدم

این اسیرُ باید از ذهنیَتش آزاد کرد

 

من به این دنیای خودکامه یکم بدبین شدم

که بهم دستور میده تا منم «باشه» بگم

ظاهراً هرچی سر جاشه، ولی معلوم نیست

آخرش آشوب ها این نظمُ می پاشه به هم

 

زندگی شعراشو «نو» کرده که من سردرگُمم

مثل «نیما» خارج از وزنه، ولی تـو قافیه

چاییو دم کن، یکم دنیامُ تسکینش بده

واسه ی آرامشم یک استکانم کافیه

 

کافیه، هرچی، به هر کی، هرکجا، رو میزدم

هر مسیری جز تو رفتم، آخرش دیوار شد

از دلیل مبهم برگشتنم چیزی نپرس

رفتم از این خونه، دنیا رو سرم آوار شد

 

دل به دریایی زدم که عشقمو از من گرفت

خاطراتم طعمه شد، تسلیم امواجش شدم

من یه عُمره دورم از عطر خوش آرامشت

چاییو دم کن که خیلی وقته محتاجش شدم...



آریا صلاحی



۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۲۳
۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۳۴
۲ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۲۷



 

اگر که خاک شدن، مقصد نهائی ماست

عزیز من، چه نیازی به آشنائی ماست

 

تمام مشکل ما یک کلام؛ «تقدیر» است

مدد نما که زمان گره گشائی ماست

 

چقدر عاشقِ عاشق، چقدر دور امّا

همین تفاوت ما علّت جدائی ماست

 

وقاهتی که ز اخلاق روزمرّه ی توست

صداقتی که ز ایمان روستائی ماست

 

زمانه قصّه ی ما را به کام خود بنوشت

از این زمینه گذشتن، ره رهائی ماست

 

برایمان بجز این بعد از این چه می ماند؟

دلی شکسته که تاوان بی وفائی ماست...



آریا صلاحی


۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۶
۲ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۰
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۸
۲ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۶
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۳