یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

  

اندازه ی دنیا به خودش بدبینم

یک عمر شده، فقط بدی می بینم

 

در قلب خودم، هزار آدم کشتم

امّا همه خائن اند؛ پس کم کشتم!

 

منفورترین سزار تاریخ، منم

هم سوخته ی کباب و هم سیخ، منم

 

یک تکّه یخ آتشی ام، گُر دارم

از قصّه ی فرهاد، تنفّر دارم

 

صدبار شنیده اید و گفتم این را:

من خسرو ام و نخواستم شیرین را

 

یک روز برای خود کسی بودم، حیف

دامن به گناه خود نیالودم، حیف

 

آدم شدم و به سجده ام افتادند

هِی میوه ی ممنوع به خوردم دادند

 

هِی مثل فرشته ها مرا بوسیدند

هِی میوه ی ممنوع شدم، هی چیدند

 

ای خاطره ی کودکی من، برگرد

این بچّه برای خود نشد یک پا «مرد»

 

این بچّه از آغاز، سرش خالی بود

دلبسته ی باغ بی گُل قالی بود

 

در جمع شیوخ، سر به زیری می کرد

از عالم غیب، عیب گیری می کرد

 

با هرچه بزرگیست، غریبی می کرد

تقصیر خودش نیست! غریبی می کرد

 

مجبور شدم! مرا بزرگم کردند

در گلّه ی گوسفند، گرگم کردند

 

چوپان شده و به جان من افتادند

از خون برادرم به خوردم دادند

 

تا تجربه کسب کردم و شیر شدم

از زندگی جنگلی ام سیر شدم!

 

اندازه ی دنیا به خودش بدبینم

بر قبر خودم گُل عزا می چینم

 

یک تکّه یخ آتشی ام، گُر دارم

خالی شده از خودم، دلی پُر دارم

 

منفورترین سزار تاریخ، شدم

فهمیده ام ابتدا خدا، بعد؛ خودم...

 

| آریا صلاحی |

 

۱ نظر ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۷

 

حال و روز مسافری دارم

که «وطن» را به پای رفتن داد

 

پادشاهی که با دو دست خودش

قلعه اش را به دست «دشمن» داد

 

مثل آدم که در «هوس» افتاد

سیب خورد و به زندگی تن داد

 

یا خدایی که خویش، تنها بود

در عوض هِی به مردمش «زن» داد

 

من غروری شکسته در جَمعم

اجتماعی که مزّه ی «من» داد...

 

| آریا صلاحی |

۰ نظر ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۶

 

از واقعه می گویم و می دانی چیست

از واقعه ای که، مَثَل نسل کشی ست

 

بازیچه ی دستیم، وَ بازیچه ی دین

تحریف خداوند، مسلمانی نیست

 

کفر است خدا را به خودش فهماندن

توجیه خدایی که نفهمیدی کیست

 

حالا که صراط راهمان؛ شلّاق است

باید به بهشت رفت و در عیش، گِریست

 

یک آیه قلم خورد، و دین ناقص ماند

ایمانِ بدون عشق، با کفر یکی ست...

 

آریا. ا. صلاحی

۱ نظر ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۴

 

نقشه ازار

 

نــازنــینــا؛  نـشــدی مــاه شــب تـــار دگر

نپذیرفت دلم جز ز تو غمخوار دگر

 

با مــن خســته ی خــاموش که یکـدل نشـدی

برو شــاید بشــوی مرهـم بیمار دگر

 

لکــّه افــتـــاد بـه مینــای دل خســته ، برو

تا ندیدسـت ز جــور دلــت آثــار دگر

 

نپــذیرم ز تــو این را که پشــیمان شــده ای

برو بفروش دگر عشوه به بازار دگر

 

ز همین خنده که کردی به من امشب پیداست

که تو داری به سرت نقشه آزار دگر

 

یا بر ایــن کرده بمــان و برو از کلــبه ی ما

یــا بمــان با دل مــا از سر کردار دگر

 

ســال هــا بــام مــرا نیســت دگر مـهــتــابی

بشــو مـهتــاب به بامی و به دیوار دگر

 

کـه اگر بــاز تو شیرین شوی و تیشه دهی

بیستون نیست که با شوق کَنَم بار دگر

 

آریــا روی و ریای تــو پذیرفــت که رفت

دیـگر اکــنــون بپــذیر و برو بـا یـار دگر...

 

(آریا / مجنون ماه)

 

 

۱ نظر ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۶

 

تا که دینداران مرا کافر نخواندند و رجیم

پیشدستی میکنم، از پیش کافر می شوم

 

من خودم شیخم، فقط از بس که دینم داده اند

بین هر رکعت نماز خویش، کافر می شوم...

 

(آریا)

۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۷