یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است




روزهای تاریکی را پشت سر می گذارم...

دروناً، و نه تحت شرایط محیط


هر روز در این امید که شاید فردا روزی جز این باشد

امّا هر فردا، چیزی امروز تر از این


شعر، رمان، داستان، ترانه،

و هر فعالیتی مفید و غیر مفید دیگری که داشته ام،

ناخواسته، و به همین دلیل مطلقاً تعطیل شده اند.




25 بهمن 94





۹ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۱۹


۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۰
۴ نظر ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۳۵

 

 

«انسان»، چیزی نیست مگر رباتی محبوس در سه دیواریِ «قانون»، «سنن» و «دین»

در تلاشی مکانیکی و ساعت وار برای تکرار خود بر بقاء

سرگردان، در توجیه چرایی های «بود» و «نابود»...

و هراسان، در انتخاب یا انتظارِ «خاموشی»... .

 

 

پساگفتاری بر «دیوارها»

آریا. ا. صلاحی


 

۱ نظر ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۸



داستان کوتاه دیوارها | آریا صلاحی


دریافت متن داستان


۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۳۷




از زندگی بیزارم و... ناچارِ در آن بودنم




۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۴۹


آریا صلاحی

 

باور نکنید شاعران «شگفتی» باشند

شعر، یک اختلال روانیست

که علائمش را در قالب واژه ها بروز می دهد.

غدّه ی بدخیمیست که در روح رشد می کند.

 

آن ها که نمی توانند خود را با جامعه شان وفق دهند،

عجیب فکر می کنند و افکار دیگران را غریب می بینند، به آن دچارند.

امّا لزوماً تمامشان شعر نمی گویند.

و لزوماً هر که شعر می گوید بیمار نیست

 

سه گروه اند:

بیمارانی که شعر می گویند

بیمارانی که شعر نمی گویند

و آن هایی که خودشان را به بیماری زده اند... .

 

آریا صلاحی

۲ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۴



گرچه می خواهم تو را، امّا غرورم جای خود
خار خواهم شد به پایت نازنینم، خوار نه...

غارتگر
شعر: آریا صلاحی

دکلمه: محدثه شیرین


دریافت دکلمه



۳ نظر ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۶


 غزل غارتگری آریا صلاحی

 

«گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه»

کاش قلباً مال من بودی و با اجبار، نه

 

گرچه می خواهم تو را، امّا غرورم جای خود

خار خواهم شد به پایت نازنینم، خوار نه!

 

از تو من خون جگرها خورده ام، رامم مکن

اینکه خونش داده ای، می میرد امّا، هار نه

 

گرچه در غارتگری از هندِ جانم، نادری

باج خواهم داد هرکس را ولی «افشار» نه

 

ناخداوندانه من را می فرستی سمت مرگ

وحی خواهد شد به من از قبر خود، از غار نه

 

کافرانه سیصد و یک بار دورم می زنی

قبله گاه مومنان خواهم شد و... کفّار نه

 

من به «در» گفتم که شاید بشنود «دیوار» هم

در شنید و عاشقم شد سال ها... دیوار نه

 

بی تو بی انگیزه، دست از هرچه بودم شسته ام

اشک هست و مَشک هست و رَشک هست و «کار» نه

 

دوستان و دشمنانم هر دو نیشم می زنند

اژدها پرورده ام در آستینم، مار نه

 

زجر دادی پیش ازین و می دهی و باز هم...

می شوم «دلسرد»، از این رابطه، بیزار نه

 

تا خدایی می کنی، صد معجزه خواهم سرود

هُرم آغوش تو توحیدست، عذاب النّار نه!

 

آریا و...  عاشقانِ پیش ازین و بعد از او

سخت می میرند وقتی «عشق» باشد، «یار» نه...


 


«آریا صلاحی»

بهمن ماه نود و چهار



 

 

 

 

 

۶ نظر ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۱۰