یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

واقعه آریا صلاحی

 


همه چیز آن شب اتّفاق افتاد

که دو چشم سیاه، جادو کرد

که همان دستِ اوّل بازی

برگ های برنده را رو کرد

 

همه چیز آن شب اتّفاق افتاد

که منِ خام، در هوس می پُخت

که حجاب از نگاه من دزدید

روح آن پیکر حدوداً لُخت

 

به خدای خودم قسم خوردم

که جز او هیچ آرزویم نیست

بخدا جز همین بُت مغرور

هیچکس قدّ خُلق و خویم نیست

 

با سری داغ، سمت او رفتم

«او» تنی داغ تر، شبیه تنور

بی هوا، بی خبر، به سوی خطر

مثل ماهی، به سمت طعمه و تور

 

هرچه در سر نداشتم هرگز

مثل یک توده در سرم افتاد

همه ی مهر او، شبیه یقین

در دلِ نیمه کافرم افتاد

 

برق چشمش خدا و چشمش شد

معبد نا-خدای خورشیدم

هرچه می گفت، باورش کردم

هرچه می خواست، می پرستیدم

 

کور بودم، ندیدم آن ساحر

به خداوند خویش، بی دین است

هر که از عشق گفت، خواهد کُشت

رسم جادوگرانِ زن، این است

 

ساحره، بُت، خدا... هرآنچه که بود

از یقینش به باورم کم کرد

تا مرا مبتلا به عشقش دید

رفت و جادو نکرده سِحرم کرد

 

رفت و با هر قدم، قدم رفتن

کوه، کوه از غرور من، کم شد

آنکه شیطان ترین خدایم بود

با تمام وجود، «آدم» شد

 

یک قیامت، درون من بارید

از نگاهی که برق صاعقه بود

رفتنش، انتهای «الرَحمان»

«چشم هایش، شروع واقعه بود»




آریا صلاحی


 

 

(مصرع پایانی: تضمین از علیرضا آذر)

۱ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۲



لطفاً آدم نباشید...

(الاغی با کت تقریباً صورتی)


۱ نظر ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۴۷



تا مرا یادست او در قصّه مان بد بوده است

در بدی بین همه مردم، زبانزد بوده است

خود مرا دعوت به دین عشق کرد و رفت و شد

اوّلین پیغمبری که خویش، مُرتد بوده است...



[آریا صلاحی]



۰ نظر ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۴

دیوانه مردن


انگار بین این جماعت محرمی نیست
در زهر نیش خنده ی این ها غمی نیست

از روح دردم می دمم در جان ابیات
امّا برای این مسیحا، مریمی نیست

در سینه ام جام جهان بینی ست خونین
با این تفاوت که به دستانِ جمی نیست

در دست و بالم یک دو خِرمن «سیب» دارم
امّا برای گول خوردن، آدمی نیست

او رفت و کوهی پشتِ من خالی شد از او
یک کوه از تو کم شدن، چیز کمی نیست

او سرد رفت و دل نکندَ ست این، دمش گرم
آری دمم گرم است وقتی که دَمی نیست

آمار صدها زلزله تأیید کردند
جز آنچه در این سینه می لرزد، بمی نیست

آنی که زخمش را غم دلدادگی زد
غیر از غم دیوانه مُردن، مرهمی نیست...


[آریا صلاحی]


۲ نظر ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۴۸


 انحراف-آریا صلاحی

 


حال و روز آنکه را امّید دادی دیده ای؟

دیده ای دنیای بعد از تو چه با من کرده است

آخر همراهی حزب تو، حبسِ خانگی ست

هرکه در دام تو افتاده ست، عمری بَرده است

 

من که اهل این سیاست ها نبودم قبل تو

آمدی تا اغتشاش روزگار من شوی

سرنوشتم بوده کودک باشم و مَردی کنم

سرنوشتت بوده بی مهری کنی تا «زن» شوی

 

خالق انگیزه ی پرواز های پیش از این

ترک کردی تا بدون بال و پر حرکت کنم؟

بسته ام خود را به تختی که در آن باید تو را...

بسته ام خود را به تختی تا مگر ترکت کنم

 

آنچه بعد از تو برایم ماند، عمری بی کسی ست

هیبتی آشفته، جسمی خسته، چشمانی کبود

گاه گاهی هم نگاهی کن به این روح خمار

اعتیاد من به چشمان تو تفریحی نبود

 

با تمام ناسپاسی های عشقت ساختم

با تمام دلخوشی های دروغت، دلخوشم

مثل تهدیدی که باید مادران، فرزند را

گفته بودم بگذری از مرز، خود را می کُشم

 

روز و شب، این تختخواب آرامگاهم می شود

در پتو می پیچد و... یک گوشه چالَم می کُند

خواهشاً خاموش کن اخبار دنیا را، مگر

حال عالم بعد از این، فرقی به حالم می کند؟

 

کاش می کردم فقط پیش از همین آشفتگی

طعم لب های تو را یک بار دیگر امتحان

تا ابد آزار خواهد داد روحم را همین

ای تمام قول های «تا ابد با من بمان»

 

عشق تو، بعد از خودت در من هیولا می شود

هرچه با «بم» کرد روزی زلزله، آن می کُند

ظاهراً بی مشکلم، امّا دروناً مُرده ام

عشق یک شاعر، شبیه «ایدز» داغان می کند

 

یک طرف بی اعتنایی، یک طرف درماندگی

سهم من از رابطه با سهم تو یکسان نبود

پس کشیدی پای خود را هرکجا سختی رسید

عشق تو از ابتدا هم، مرد این میدان نبود

 

من پس از یک عمر دل بستن به تو فهمیده ام

«عشق» ترکیب حماقت در هوس با سادگیست

تو به راه خود برو، من هم به بیراه خودم

انحراف از راه، تنها هدیه ی دلداگی ست...

 

 

آریا صلاحی



۲ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۴۲



آدمی جور خودش را بکشد حرفی نیست

چه کنم جور گناهی که نکردم، نکشم...؟


آریا/



۱ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۴۳

 

 

عنکبوت مُرده. مجموعه نوشته های آریا صلاحی

نرم افزار برای گوشی های اندروید،

شامل بیشتر نوشته های من تا آخر زمستان امسال،

حاصل لطف و زحمات «گروه نرم افزاری ادبیات مدرن»

از شرکت داده ابزار سپاهان هستش

که از سایت مارکت بازار بصورت رایگان قابل دریافته

 

برای دانلود نرم افزار:

لینک مستقیم زیر رو با گوشی باز کرده:

http://cafebazaar.ir/app/com.deadspider.app/?l=fa

- یا کد تصویری زیر رو با اسکنر تلفن همراهتون اسکن کنید:

 

www.cafebazaar.ir

 

۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۵



تو، مادر دیو خشکسالی در برگ

من، باغ تمام عمر را بی برگی

من، مرگ دروغِ عشق، در قلب تو أم

تو، طاقت روزهای بعد از مرگی...


آریا صلاحی/



۱ نظر ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۲۴

 

 

 

نمی دانم تو را کجا جا گذاشته ام

در آن لحظه ی برای نخستین بار، رد شدن از کنارت؟

آن روزِ قدم به قدم با هم پیمودن مسیر سنگفرش ها؟

آن گاه که اسم کوچکم برای نخستین بار

با لحن کشیده ی صدای تو در جانم طنین انداخت؟

یا شاید همان شب که دستان منجمدم

لای شعله ی  اصطکاک دستان تو گرم میشد؟

 

همان شب که نخستین عکس یادگاری؛

قلب چوبی لای انگشتان شصت و اشاره یمان میشد

شاید تو را جا گذاشته ام در انجماد شب پاییزی

لابه لای دستپاچگی های نخستین بوسه ی عشق

 

نکند روی صندلی عقب تاکسی جا مانده باشی

همان شب که عجولانه سر از روی شانه ام برداشتی

یا آن شبی که تا صبح برای عمری «عشق» برنامه می ریختیم

نمی دانم...

نمی دانم کجای کار حواسم اینقدر پرت شد

نمی دانم تو را کجا جا گذاشته ام

آخر امروز که باز دلتنگی هایم

یک آغوش گرم را بهانه می گرفت

هرکجا را که گشتم

پیدا نشدی...

 

 

آریا/ 



۱ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۸