یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابراهیم صلاحی» ثبت شده است


خرید این کتاب را برعکس بخوانید آریا صلاحی

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۰۵

این کتاب را برعکس بخوانید آریا صلاحی


«این کتاب را برعکس بخوانید»

امسال در نمایشگاه کتاب تهران،

و از «نشر مایا» پیشکش به شما بزرگواران

امیدوارم لایق نگاه شما باشد...

ارادتمند

آریا صلاحی


۱ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۸

شعر ذلت آریا صلاحی


دنیا بجز ملال برایم نداشته ست
جز قهر و قیل و قال برایم نداشته ست

باغی که در سرم به کمالش رسیده بود
جز میوه های کال برایم نداشته ست

این شهر صحنه های پر از درد و دود و داد
جز زجر و ابتذال برایم نداشته ست

او مهره مار تخس خیابان و مارِ من
جز خیز و خط و خال برایم نداشته ست
 
دنیای آب و تاب و تب و ترس و تشنگی
جز جبر و احتمال برایم نداشته ست

بدنام لذّت مِی ناخورده ام، و شعر
جز «تا» و «لام» و «ذال» برایم نداشته ست

من را خدا برای سقوط آفریده است
وقتی که پرّ و بال برایم نداشته ست

لبریز ناله های نیازم، ولی خدا
غیر از لبانِ لال برایم نداشته ست


#آریا_صلاحی
8/ تیر/96



۶ نظر ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۱:۴۱


ای ماهی آزاد دریایی

من شاعری از آن ورِ دشتم

حالا پس از سی قرن بی شعری

با حرف های تلخ برگشتم

 

می دیدمت یک عمر از ساحل

چشمت به ماه و غرق در آبی

آن اشک های حل شده در آب

یعنی که امشب هم نمی خوابی

 

دور و بَرت از گوشماهی پُر

گوشی برای حرف ماهی نیست

یعنی برای زندگی کردن

جز کوسه بودن، هیچ راهی نیست

 

باور نکن دستانِ یاری را

این کِرم های رخنه در قلّاب

تا یک قدم نزدیک تر باشی

می گیردَت از آب و تاب و خواب

 

من می شناسم این حوالی را

دریا برای تو خطر دارد

شرحش دهم سر درد می گیری

عشق این طرف ها دردسر دارد

 

کِی ماهتابَت می شود ماهی؟

چون یار شد با کوسه ای دیگر

باور نکن از عشق می گویند

لب های خیس از بوسه ای دیگر

 

یک تُنگِ تَنگ شیشه ای تا مرگ

باید از این بیهودگی در رفت

جای توی مهجور و عاشق نیست

دریای آلوده به تور و نفت

 

آرام باش آرام و بی حرکت

مغرور شو، مغرور امّا خوب

تا می شود دوری کن از تَن ها

این تُنگ های فاسد و معیوب

 

حالا پس از این هرکه پیش آمد

باید به رویش چشم ها را بست

این طعمه زیر تور خوابیده

پشت سر هر مزد، منّت هست....




#آریا_صلاحی

28/12/95

 

 

 

 

۱ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۳۳


 

 

آشوبِ شهر عشق و خداوند شورشی

خواهان وعده های تو شد روحِ جنبشی

 

یک لشکر سیاه به سر، سمتم آمدی

هر زلف، پادگانی و هر تار، ارتشی

 

گندم بهانه بود که با هم خطر کنیم

دنیا بدون تو که نمی داشت ارزشی

 

آن ها بر آن شدند که دیگر نبینمت

دیگر نبینمت؟؟ چه خیالی! چه خواهشی!

 

من تیشه تیشه غزل می شوم، ولی

کورم کنند کاش... نبینم چه می کِشی

 

من خط به خط، غزل به غزل، صبر می کنم

کاری نمی کنم، که نبینی تو رنجشی

 

نیلوفری بمان به گمانم که من هنوز

مُرداب پیری ام که به آغوش می کشی

 


آریا صلاحی

بهار 95

 

 

۱ نظر ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۹



 

تکرار آریا صلاحی

 

هربار می رفتی، کسی می باخت

هربار می رفتی، کسی می مُرد

می خواست با دنیا بسازد، حیف

حالش از این عالَم، بهم می خورد

 

اینجا کسی در سردی دنیاش

تحلیل رفته، منقبض می شد

یک گونه ی نادر که بی علّت

هربار رفتی، منقرض می شد

 

خود را درون من، تماشا کن

آیینه ام، هرچند لک دارم

دنیای بعد از تو که چیزی نیست

دیگر خودم را نیز شک دارم

 

آنجا که باید مغزِ من می بود

آغوش دلگیرِ جنونم بود

چیزی که در این سینه می جنبید

بیگانه با پمپاژِ خونم بود

 

یک عمر، سربارِ خودم بودم

بار اضافی، روی دوش عشق

«دیگر نمیخواهم!» نشد امّا

حالی کنم این را به گوشِ عشق

 

بی همسفر، راه خودش را رفت

هرچند در بیراه، دیدی نیست

عادت به این بیهودگی دارم

تنهائی ام، چیز جدیدی نیست

 

تنهائی اش، شیرین تر از این هاست

وقتی «مگس» دورش فراوان است

می خواهد آن باشد که می خواهد

حوّاست او، حوّا هم «انسان» است

 

دنیای او در ساحل و دریا

دنیای من در دفتر و خودکار

دنیای من یعنی که شب تا صبح؛

تکرارِ یک تکرار در تکرار

 

گُل های نیلوفر، درونم مُرد

مفهومی از مرداب می گیرم

یک عکس بی حرکت، کنار طاق

دارم خودم را قاب می گیرم

 

گفتم برایم مُرده ای دیگر

گفتم، ولی باور نمی کردم

از پای خود افتاده ام، امّا

از روی حرفم بر نمی گردم

 

از روی حرفم بر نمی گردم

مفهومِ دنیایم، خداحافظ

با خاطری آسوده ترکم کن

سمتت نمی آیم، خداحافظ...

 

 

 آریا صلاحی



۶ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۶

خدای عشق 

 


مارا به دیدن گُل رویت نصیب نیست
دیگر دل غریب تو با ما قریب نیست


درجمع عاشقان و خرابات بی کسان
حرفی بجز حکایت مکر و فریب نیست


دنیا عوض شده، به کسی اعتماد نیست
دارد علاج؛ درد دل امّا طبیب نیست


چشم تو میکِشد به خودش هر غریب را
تقصیر چشم های پلید رقیب نیست


مغروری از خدائیت و بی خدائیت...
هرکس که بود مثل تو میشد، عجیب نیست


یک روز می رُبایمت از چنگ ابرها...
آخر کسی به «شهرخدایان» نجیب نیست!
______________________
6/11/1391

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۹

 

 

 

ای کاش که میشد ز تو دل کند و گذر کرد

بی یاد تو یک شب که نه، یک ثانیه سر کرد

 

شمعی که به جمع دگران سوخته باید

تصویر تو را از سر شوریده به در کرد

 

حتّی اگر از هجر تو خود لطمه ببینم

گاهی جهت خواسته خوبست خطر کرد

 

ای کاش که پوشیدن چشم از تو روا بود

چشمی که تنم را ز غم جور تو تر کرد

 

من بی خبر از عشق و غم حادثه بودم

افسوس که افسون تو در قلب اثر کرد...

 

(آریا. چارده شب)

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۵

 

 

 

هرروز، نگاه تو مرا سیر نکرد

رویای مرا، زمانه تعبیر نکرد

 

 احساس تو را به من، نگاهم هرقدر

در چشم تو خیره گشت، تفسیر نکرد

 

عشق تو دل خراب را داد؛ شراب

خود کرد خراب و بعد، تعمیر نکرد

 

خون کرد دل شکسته ام را آخر

کاری که هزار بار، شمشیر نکرد

 

احساس تو را دروغ، پنهان میکرد

هرچند که ذرّه ایش، تأثیر نکرد

 

هرروز دلیل میرسد، پشت دلیل

احساس تو بی دلیل، تغییر نکرد

 

 

(آریا. 24/12/91)

 

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۳