یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل عاشقانه» ثبت شده است

این کتاب را برعکس بخوانید آریا صلاحی


«این کتاب را برعکس بخوانید»

امسال در نمایشگاه کتاب تهران،

و از «نشر مایا» پیشکش به شما بزرگواران

امیدوارم لایق نگاه شما باشد...

ارادتمند

آریا صلاحی


۱ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۸


 

 

منم که مانده ام از شِکِوه ی مدامِ خودم

چو برف، حرف نشسته َست روی بام خودم

 

پلیدتر شو به فتوای من حلالت باد

و عشق و یاد و وفای به تو، حرامِ خودم

 

پس از تو سخت و صبورم ولی نمی بخشم

برای حفظ عذاب تو و... دوامِ خودم

 

تو آخرین طلبِ شوکران من بودی

که ریختم زِ سر سادگی به جام خودم

 

اگرچه من نکشیدم کشیده هایت را

که من هنوز نیفتاده ام به دامِ خودم

 

میان ما صد و شصت و سه سال فاصله است

تو پخته ی بدی ای من هنوز خامِ خودم

 

بس است هرچه به تحقیر، عادتم دادی

برو که ترک تو کردم، به احترامِ خودم

 

آریا صلاحی

 26/تیر/95



۱ نظر ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۰:۴۹


 

 

منی که راه بجز تو به کس نمی بستم

چطور رفته ای از من که بی تو بن بستم

 

توئی و قفل هزاران هزار میخانه

من و کلید کلیسای مانده در دستم

 

کدام راهبه از راه خود به در شده بود

که ترک صومعه کردی خبر نشد شستم

 

دل و دماغ ندارم برای جان کندن

ولی به جان تو جانان، هنوز نشکستم

 

تمام آنچه که هستم تو ساختی از من

اگر به قول تو دیوانه ام، بدم، پستم

 

پُر از تنفّرم از تو، ولی به شکل بدی

هنوز عاشق آنی که بوده ای هستم...

 

آریا صلاحی

خرداد 95

 

 

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۱




۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۱


 

 

آشوبِ شهر عشق و خداوند شورشی

خواهان وعده های تو شد روحِ جنبشی

 

یک لشکر سیاه به سر، سمتم آمدی

هر زلف، پادگانی و هر تار، ارتشی

 

گندم بهانه بود که با هم خطر کنیم

دنیا بدون تو که نمی داشت ارزشی

 

آن ها بر آن شدند که دیگر نبینمت

دیگر نبینمت؟؟ چه خیالی! چه خواهشی!

 

من تیشه تیشه غزل می شوم، ولی

کورم کنند کاش... نبینم چه می کِشی

 

من خط به خط، غزل به غزل، صبر می کنم

کاری نمی کنم، که نبینی تو رنجشی

 

نیلوفری بمان به گمانم که من هنوز

مُرداب پیری ام که به آغوش می کشی

 


آریا صلاحی

بهار 95

 

 

۱ نظر ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۹


 

 

دیگر به او احساس سابق را ندارم

مثل قدیم آن اشک و هِق هِق را ندارم

 

دیگر شبیه شانه با امواج مویش

در معجزه، آن دست حاذق را ندارم

 

بیزارم از او، من، خیانت، صبر، برگرد...

آن حس مثل پیش، عاشق را ندارم

 

«سن» که به سال و ماه و روز زندگی نیست

یک کودکم، با اینکه نِق نِق را ندارم

 

یک کودکم که چند سالی رشد کرده َست

هرچند آن اخلاق سرتِق را ندارم

 

انسان بالغ، جمعی از احساس و عقل است

من کوهی از احساس...، منطق را ندارم

 

معصوم در دنیای خود، مسموم از او

دیگر به او احساس سابق را...


آریاصلاحی



۱ نظر ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۸


غزل تب شعر آریا صلاحی


کوهی و وسوسه ها در تو گدازش دارند

پشت من باش ولی، اینقَدَر آتش نفِشان...


آریا صلاحی



۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۴۰

خدای عشق 

 


مارا به دیدن گُل رویت نصیب نیست
دیگر دل غریب تو با ما قریب نیست


درجمع عاشقان و خرابات بی کسان
حرفی بجز حکایت مکر و فریب نیست


دنیا عوض شده، به کسی اعتماد نیست
دارد علاج؛ درد دل امّا طبیب نیست


چشم تو میکِشد به خودش هر غریب را
تقصیر چشم های پلید رقیب نیست


مغروری از خدائیت و بی خدائیت...
هرکس که بود مثل تو میشد، عجیب نیست


یک روز می رُبایمت از چنگ ابرها...
آخر کسی به «شهرخدایان» نجیب نیست!
______________________
6/11/1391

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۹

 

 

 

ای کاش که میشد ز تو دل کند و گذر کرد

بی یاد تو یک شب که نه، یک ثانیه سر کرد

 

شمعی که به جمع دگران سوخته باید

تصویر تو را از سر شوریده به در کرد

 

حتّی اگر از هجر تو خود لطمه ببینم

گاهی جهت خواسته خوبست خطر کرد

 

ای کاش که پوشیدن چشم از تو روا بود

چشمی که تنم را ز غم جور تو تر کرد

 

من بی خبر از عشق و غم حادثه بودم

افسوس که افسون تو در قلب اثر کرد...

 

(آریا. چارده شب)

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۵

 

 

 

هرروز، نگاه تو مرا سیر نکرد

رویای مرا، زمانه تعبیر نکرد

 

 احساس تو را به من، نگاهم هرقدر

در چشم تو خیره گشت، تفسیر نکرد

 

عشق تو دل خراب را داد؛ شراب

خود کرد خراب و بعد، تعمیر نکرد

 

خون کرد دل شکسته ام را آخر

کاری که هزار بار، شمشیر نکرد

 

احساس تو را دروغ، پنهان میکرد

هرچند که ذرّه ایش، تأثیر نکرد

 

هرروز دلیل میرسد، پشت دلیل

احساس تو بی دلیل، تغییر نکرد

 

 

(آریا. 24/12/91)

 

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۳