یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۸۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است


جور

۲ نظر ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۵
۳ نظر ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۱


بت آریا صلاحی

 

گرچه کلّی گویی درهیچ موردی صحیح نیست،

امّا از یک دید جمعی، جامعه به دو گروه تقسیم می شوند:

«مردم» و «شاخ ها»

 

مردم، مای کارگر، کارمند، بازاری، تاجر، مهندس، بعضی دکترها، آموزگار، کشاورز، دامدار، طرّاح، بیکار، در جستجوی کار، پیمانی، قراردادی، افتخاری و... غیره ای هستیم که دغدغه یمان نان و آبیست که یا نداریم یا به اندازه ی کافی نداریم. دغدغه یمان چیزیست که وقتی امروز در خانه تمام شد، نمی دانیم فردا باید چند برابر دیروز بخریمش...

و شاخ ها، آن دسته از بازیکنان، بازیگران، خوانندگان، هنرمندان و باز از تمامشان شاخ تر، شاعرانی هستند که عنوان نظریه پرداز اجتماعی را هم یدک می کشند و به شکل حیرت آوری خود را در خیال خود از گونه ی «انسان» خارج کرده و موجودی جدا می دانند که حق دارند متواضعانه بگویند: "ما متعلّق به "شما" مردم هستیم! و ما بدون شما هیچ چیز نیستیم!.."

گویا خودشان "مردم" نیستند که ما را "شما مردم" خطاب می کنند.

(بار دیگر تأکید میکنم که کلّی گویی درهیچ موردی صحیح نیست، لذا قطعاً در هر کدام از این دسته بندی استثنائات فراوانی موجود است که می توانند در دسته ی دیگر قرار گیرند. به عنوان مثال، می توان هنرمند مردمی یا کارمند شاخ هم پیدا کرد)

 

گذشته از این، خود این شاخ ها به دو گروه تقسیم می شوند:

«شاخ های قانونی» و «شاخ های غیر قانونی»

شاخ های قانونی موجوداتی هستند که (موجودات خطاب میکنم چرا که به اظهار خود، مردم نیستند) فعالیت های خود را هوشمندانه با قوانین ارشاد تطابق داده و باز به طرز حیرت آوری تمایل دارند با حضور در شبکه های سیما مدام این مهم را یادآور شوند که: «بنده هیچ صفحه ی رسمی و شخصی ای در شبکه های اجتماعی مجازی ندارم و...»

و امّا شاخ های غیرقانونی آن دسته از موجوداتی هستند که کلّاً از زمین و آسمان طلبکارند و زیستگاه اصلی شان هم همین شبکه های اجتماعی است. اینان کلاً می پندارند که تنها خودشان می توانند بپندارند! و تنها آن هایند که درست را از نادرست تشخیص داده اند. و تنها آن هایند که میان یک جماعت خواب، چشمانشان باز است.

 

امّا این دو گروه شاخ، با اینکه در ظاهر وجه تقابل یکدیگرند، امّا از زوایای دیگری نیز اعتقاداتی شدیداً یکسان دارند. ازجمله: می پندارند که "مردم" زنده اند برای این ها. می پندارند که دارند فداکارانه به مردم «خدمت» می کنند؛ درحالیکه کارشان چیزی جز خدمت به جیب و وجهه ی خودشان نیست. می پندارند که الگویند برای مردم. می پندارند عمیقاً از دردهای مردم آگاه اند و همدردشان و متأسفانه، وای به حال ما مردم بیچاره که گاه و بی گاه از این ها الگو می گیریم، زنده ایم برایشان، می پنداریم دارند به ما خدمت می کنند، عکس پروفایل هایمان می شود تصویر ایشان، مو و ریش و روسری یمان می شود مانند ایشان... و می شویم کاسه ی داغ تر از آش و سرباز ارتش مجازی شان برای شلیک فحش و ناسزا به مخالفانشان...

هِی... دست برداریم.

 

آریاصلاحی


۲ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۸


غزل میخانه آریا صلاحی

 

«گر ازین منزل ویران به سوی خانه روم»

«نذر کردم که هم از راه به میخانه روم»

 

نذر کردم، ولی انجام نخواهم دادَش

من که باشم که بخواهم سوی پیمانه روم؟

 

سمت این اشربه و اخربه ها این دوران

چه کسی رفته که حالا، منِ دیوانه روم!

 

من همان بِه که کمی چای بنوشم، وَ سپس

در پی قند، به شکرانه ی «یارانه» روم

 

تا هوای تو به سر زد، زِ سر ناچاری

سمت تصویر تو در صفحه ی رایانه روم

 

باز هم شکر که تصویر تو را بوسیدن

بِه از آن است که تا منزل بیگانه روم

 

باز دیوانه شدم! پرت و پلا می گویم

«چو ندیدند حقیقت...» رهِ افسانه روم...

 

آریا صلاحی

(تضمین بیت اوّل: حافظ)



 

 

۴ نظر ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۰



حاصل تنهائی ام، از جمع ها بیرون شده

عنکبوتی مُرده ام، در تار خود مدفون شده

دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام

آبروی گرگ های گله ام را بُرده ام...


آریاصلاحی



۱ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۵۵


به تو چه



من زندگی ام با تو تفاوت دارد

دنیا به منِ مُرده نیامد، به تو چه؟

زشت است که در شعر بگویم این را؛

امّا من اگر اینهمه هم بد، ... .


آریاصلاحی



۱ نظر ۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۴

نذر آریا صلاحی


اینجا همه خوابند که ساعت برود، من
بیدار که شاید برسد لحظه ی دیدار
کلّ «رمضان» از تو همین نذر، مرا بس
یک بوسه بجای سحری، تا خودِ افطار...


آریا 


۲ نظر ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۸



مرد رویایت زمانی اینقَدَر بدبین نبود

پیش از اینها، حال و روزم اینهمه غمگین نبود

بر سرت یک عمر جنگیدم که همراهم شدی

بر سرت یک عمر جنگیدن، جوابش این نبود...


آریا صلاحی





۳ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۶


 

 

 

شعر کودکی های آریا صلاحی

 

 

من هم زمانی «بهترین» بودم

در کودکی های خودم، خوشحال

هرچند ما را نسخه پیچیدند

در ظاهر امّا دستِ کم، خوشحال

 

هی قصّه می پرداختم با خود

گاهی اگر هم غصّه می خوردم

ناراحتی های بزرگم را

با وعده ای از یاد می بردم

 

آن قلکی که می شکست از عمد

تنها دلیل تنگدستی بود

تنها خیانت های ممکن هم

لو دادن آنچه شکستی بود

 

تا شعله ای روشن کنم، دزدِ...

کبریت های بی خطر بودم

دلخوش به از آتش پریدن ها

از حال دنیا، بی خبر بودم

 

امّا «زمان» مفهومِ بی رحمی ست!

آموزگارِ بد سرشتی هاست

«دنیا» جهنّم واره ی پوچیست

گهواره ی مرگِ بهشتی هاست

 

روزی که از دستان من دزدید

«دزد عروسک ها» عروسک را

وقتی حریف حکم بازی ها

قاپید از دستان من «تک» را

 

آن گوسفندی که خودم بودم

هم گلّه ی دنیای گرگان شد

آن کودکِ معصومِ تا آن روز

مقهور دنیای بزرگان شد

 

قانون جنگل را همان اوّل

از پنجه های «دوست» فهمیدم

هر «مرد» را یک دشمن نامرد

«زن» را به چشم طعمه می دیدم

 

دیگر معلّم «آفرین» ننوشت

از آخرین انشا که دلخور شد

آخر، جهانِ دفتر مشقم

از خط خطی های قلم، پُر شد:

 

صددانه یاغی، فکر آشوب اند

وقتی «شهید» اینجا نمی میرد

زیر درختی خشک، می پوسیم

«کبری» اگر تصمیم می گیرد

 

دهقان! فداکاری نکن دیگر

لختِ تنت را زیر خواهد کرد

پترُس! به انگشتت قسم، این سد

آخر تو را هم پیر خواهد کرد

 

ما، لاکپشتِ برکه ی خشکیم

قحطی بزودی، فاز می گیرد

چیزی نگویی زنده می مانی

لب وا کنی «پرواز» می میرد

 

حالا که جان مرگ، شیرین است

تا می شود «موری» میازاریم

ما «شیر» ها را سر کشیدیم و...

روباه های دست و پا داریم

 

تکلیف امشب نیز روخوانی ست

تکرارِ این بیهودگی ها را

صدبار این را رونویسی کن:

«روباه» می خواهد جهان، ما را...

 

 

کودکی ها/ آریا صلاحی




۲ نظر ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۸



 

 

منم آن کس که خو کردهَ ست با خوی اراذل ها

تویی آن قطعه ی گمگشته از دنیای پازل ها

 

تو هرحرفت حساب و من، حسابی غرق در احساس

همیشه جنگ می افتد، میان «عقل» با دل ها

 

من از هر بحث اعشاری که می کردیم می ترسم

که حلّ مسئله سهل است امّا، تف به حاصل ها

 

من و تو خِشت مان را بد بنا کردیم از اوّل

و یا شاید «خدا» ناخالصی افزوده بر گِل ها

 

یقیناً «عشق» گردابیست، کارش جز خرابی نیست

کجا دیدی که برگردانده کشتی را به ساحل ها؟

 

ازین پس من به هر احساسِ لاکردار، مشکوکم

«که عشق آسان نمود اوّل، .............................. »

 

 

آریا صلاحی/ مشکل ها

 

 

 

۲ نظر ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۴


 

باور نمی کنم که وفادار نیستی

باور نمی کنم که کنارم نمانده ای

روحی که در بهشت وجود تو جان گرفت

با دست خود به عمق جهنّم کشانده ای

 

باور نمی کنم که بخواهم بدون تو

یک عمر را کنار کسی مُردگی کنم

من را زمان زندگی ام دیده ای، ولی

دیگر نمانده ای که ببینی چه میکنم

 

با اینکه کافرم، وَ دعایم قبول نیست

اسم تو را میان دعا ذکر می کنم

گفتی برای من، «تو» شُمایی از این به بعد

گاهی هنوز هم به «شما» فکر می کنم

 

در سینه ای که مَدفن دردی به نام توست

قلبی که در جفات، زمانی شکست، نیست

پُر کرده اند خاطره هایت اتاق را

جایی برای آنکه بجای تو هست، نیست

 

دیشب شنیده ام که شنیدند: می روی

انگار «عشق» بدون حواشی نمی شود

باور نمی کنم زِ خیالم سفر کنی

اصلاً نمی شود که نباشی، نمی شود... .


آریا صلاحی



۳ نظر ۱۰ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۵


۱ نظر ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۲




روزی که گفتی دوستم داری

احساس کردم زنده بودن را

بین هزاران مردتر از من

انگار می دیدی فقط «من» را

 

احساس می کردم تو هم هر روز

در حدّ من، مشتاق دیداری

هرگز نمی پنداشتم شاید

هم پای من در عالمت داری

 

تو آمدی امّا نفهمیدم

فرقی ندارد بود و نا بودت

تو، هرچه از دنیا طلب بودم

من، بخشی از دنیای محدودت

 

اکنون تو رفتی و من اینجایم

با صد گناه مانده بر گردن

هرگز نمی فهمی چه دردی داشت

با نفرت از «تو» شاعری کردن

 

من که پی کار خودم بودم

دنبال درس و دفتر و خودکار

تو آمدی تا شاعرت باشم

بانوی از دلدادگی بیزار

 

وقتی خدای عقلی و منطق

دیوانه بودن را نمی فهمی

آنقدر درگیر خودت ماندی

درگیری من را نمی فهمی

 

با یک نفر مثل خودم قهر و...

از یک جهان بعد از خودم بیزار

تسلیم وهمِ خواب و بیداری

محکوم خط چین کردن دیوار

 

چیزی نمی خواهم بجز خلوت

چیزی نمی بینم بجز دیوار

تنهائی و تمرین یک کابوس

دلتنگی و... تکرار یک سیگار

 

روزی که بودی مال من، هرگز!

با هرکه بودی بود، با من نه!

اکنون که رفتی، باز تنهایم

تنهایم امّا... مثل قبلاً نه

 

از مردم دنیای من دلگیر

از مردم دنیای تو، دلسرد

کُشتی مرا تا در پی اَت باشم

ای قاتلِ یک عمر در پیگرد

 

پیش از تو من مردِ خودم بودم

آینده ام یک طور دیگر بود

از وهم این احساس ها، فارغ

دنیا برایم واقعی تر بود

 

دیگر نه درسی هست، نه کاری

دیگر نه شعری هست نه شوری

من مانده ام از بس که مجبورم

تو رفته ای، انگار  مجبوری

 

من حتم دارم باز خواهد شد

قربانی بی رحمی ات، هر عشق

این انتهای تیره بختی هاست

با قاتلی زنجیره ای، در عشق...

 



تحت تعقیب/ آریا صلاحی




۱ نظر ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۰




این انتهای تیره بختی هاست

با قاتلی زنجیره ای، در عشق

از بس مرا با دیگران کُشتی

بیزارم از این پس من از هر عشق

 

هم پای من در عالمت داری

همدست آنهایی و با من، نه

خواهش نخواهم کرد برگردی

دستم به سیلی هست و دامن، نه

 

هم دست در کار خدا بُردم

هم پای رفتن ساختم در خود

از کودکی هایی که کُشتی شان

یک «مرد» از من ساختم، در خود

 

دیگر برای عاشقت ماندن

دنبال راه حل نمی گردم

چرخم برایم خوب می چرخد

با چشمکت، مختل نمی گردم

 

دیگر برای هیچ احساسی

دیوانگی از سر نمی گیرم

یک شعله ی مدفون خاکستر

می سوزم امّا... سر نمی گیرم

 

هرجا که هستی باش بعد از این

با هرکه هستی باش، بعد از من

آخر، یقین دارم که خواهد ماند

در تو فقط «ای کاش...» بعد از من

 

من پخته ی این ماجراهایم

هم سوختم، هم زندگی کردم

ای رومِ هر راهی به تو مُنجر

دیگر به سویت بر نمی گردم

 

طغیان احساسات من در تو

روزی که جریان داشت، جریان داشت

دیگر برای معجزه دیر است

روزی که ایمان داشت، ایمان داشت

 

تنهائی ام را با خودم تنها

در شعرهایم جشن می گیرم

در سوگ عشقم زخم ها خوردم

در جبهه ام، مردانه می میرم

 

ننگ است با تو زندگی کردن

حالا که دائم بر سرت جنگ است

باید بمیرد عشق در جانم

آخر، شهادت بهتر از ننگ است...

 


 یک طور دیگر / آریا صلاحی



۲ نظر ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۸



جُرمیست که هرطور حسابش کردم
دنیای بدون تو، زِ هم می پاشد
حتی اگر عشق را حرامش کردند
بگذار گناه من «تو» باشی، باشد...؟


آریا صلاحی

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۳۲