یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ب.ظ

اعتقادات عجیب آقای گریگوار (چهار)



یکشنبه آغاز تمام اتّفاقات عجیب بود.

صبح زود که از خواب برخاستم و خواستم از خانه بیرون بزنم، کتابی روی میز مطالعه توجّهم را به خود جلب کرد:

مسخِ کافکا - ترجمه ی صادق هدایت

عجیب بود. خیلی عجیب. آن کتاب به آقای گریگوار تعلّق داشت. امّا من یادم نمی آمد که هرگز کتابش را از او قرض گرفته باشم، یا خودش را به خانه ام دعوت کرده باشم.

کتاب را برداشتم و ورقی زدم. روی برخی صفحاتش یادداشت هایی نوشته شده بود و زیر برخی جملات خط هایی کشیده شده بود. از همان یادداشت هایی که من عادت داشتم در حاشیه ی کتاب هایی که مطالعه می کنم بنویسم؛ و همان خط هایی که من زیر جملات جالب می کشیدم.

امّا آن کتاب به آقای گریگوار تعلّق داشت. این را نام و امضایش در صفحه ی عنوان کتاب هم گواهی می داد:

«متعلّق است به گریگوار»


آنچه که در طول آن یکشنبه درون سرم می گذشت، به مراتب سخت تر بود از آنچه این روزها در این کنج تنگ و تاریک و نمور بر من می گذرد.

برای نوشیدن قهوه ی صبح که به کافه رفتم، آقای گریگوار را روی صندلی تاشو اش ندیدم. دکه اش جز تلی از مجلّات و روزنامه های آفتاب سوخته میزبان دیگری نداشت. در طول چندماهی که به کافه ی حاشیه ی خیابان رفت و آمد داشتم بی سابقه بود که گریگوار دکه اش را تعطیل کرده باشد.

بعدازظهر با سری غرق در افکار مخدوش و متضاد به خانه برگشتم. اوضاع ناگواری بود. انگار مغزم میان سیلی از خاطرات تلخ گذشته، سال های مبهم آینده، و شلوغی های سرد این روزها غوطه ور بود. اگر مثل قدیم بودم خوب می دانستم در چنین مواقعی چطور باید خیالم را تسکین دهم. امّا انگار حق با آن ها بود.

کسی که خودش از درون آشفته باشد، نمی تواند درد دیگری را علاج کند... .




#اعتقادات_عجب_آقای_گریگوار
#چهار
#آریا_صلاحی



۹۵/۰۶/۱۶

نظرات  (۲)

اینو حسابی ادامه بده خیلی دوسش دارم
پاسخ:
خیلی لطف دارین...

اما آخرش نزدیکه
چه بد! دوستداشتم یکم بیشتر ادامه داشته باشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">