یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

وبلاگ شخصی آریا صلاحی

یک عنکبوت مُرده

حاصل تنهائی ام از جمع ها بیرون شده
عنکبوتی مُرده ام در تار خود مدفون شده
دل به چوپان بسته و خون خودم را خورده ام
آبروی گرگ های گله ام را برده ام
____________________

www.aria-salahi.ir
instagram/aria.salahi





پیام های کوتاه
  • ۳۰ خرداد ۹۴ , ۱۰:۳۸
    نذر
  • ۵ ارديبهشت ۹۴ , ۱۳:۴۹
    گاو
  • ۲۰ فروردين ۹۴ , ۲۰:۱۶
    هلن
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها
چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۱۷ ب.ظ

پایان





گاهی آدم به جایی می رسد که

دیگر با شوخی های بی مزه نمی خندد

دیگر تماشای هیچ فیلمی برایش جالب نیست

هیچ موزیکی تسکینش نمی دهد

هیچ کتابی وقتش را پر نمی کند

 

گاهی آدم به جایی می رسد که دیگر نمی تواند سر خودش را گرم کند

نمی تواند حواسش را پرت کند

 

گاهی

آدم

دیگر

نمی تواند.



آریا صلاحی


۹۴/۰۶/۱۱

نظرات  (۷)

پایان

گاهی آدم دیگر نمیتواند ...





آه...


بیزار، از انتظارِ اینقدر بلند
دلگیرِ زنانه عشق های کوتاه
نفرین به تو که نیامده برگشتی
لعنت به منِ تا به ابد چشم به راه

هی فالِ بمیر یا بـِدَم می گیرم
هی خواهش باز بی ثمر، بعد از تو
رفتی زِ دری که بعد از آن باز نشد
وا بسته شدم، شبیه در، بعد از تو

حکم است که دلربای دیگر باشی؟
من دیو نبوده ام که دلبر باشی
زیبای من اینقدر نکن آرایش
زشت است که از عاشق خود، سر باشی

بی رحم ترین ساحره ی دنیایم؛
دیدی که طلسم کردنت آسان بود؟
با حیله و نیرنگ، تو را دزدیدند
اینقدر بهای رفتنت ارزان بود؟

با دست وداعِ خود مرا بدرقه کن
تا چشم به پای رفتنت می دوزم
با سادگی جدائی ات می سازم
در سختی ترک کردنت، می سوزم

تو مادر دیو خشکسالی در برگ
من باغ تمام عمر را بی برگی
من مرگ دروغِ عشق در قلب تو أم
تو طاقت روز های بعد از مرگی

حق داشته ای نخواهی ام، می دانم
من منطقی ام، وَ منطقی می مانم
با حسّ خودم همیشه در جنگ، ولی
افتاده دلم، مثل خوره، در جانم

مغرور ترین خدای یونانی من
دیدم که پرستشم برایت کم بود
تصمیم خودم بود که تنها بشوم
امّا به خدا که از خدایت هم بود

تا حرف نگفته در دهانم چرخید
گفتی که قبول است، وَ تنها رفتی
تا جای تو را کنار خود کم دیدم
با پای دوتا قرض، از اینجا رفتی

تو حال درخت مُرده را می دانی؟
یا گریه ی مردِ درد را می فهمی؟
ای سبزترین نهال بی پائیزم
تنهائی برگ زرد را می فهمی؟

ای خاطره ی همیشه در قلبم گیر
ای شیر شده پیش منِ بی شمشیر
ای سیر شده از برهوتی دلگیر
یک روز میایی به عقب، امّا دیر...


#آریاصلاحی


:-)
پاسخ:
mokhles
مشکل اینجاست ک من پایان هم نمیتوانم داشته باشم الان!
۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۴۹ تنها همدم ماه
یکی از شاعرایی که عاشق شعراشم : اریا صالحی :)
پاسخ:
بزرگوارید...

(صَلاحی هستم البته)
گاهی نقاش دیگر
نمی کشد.

همه ی این ها برمیگرده به احساس...به روح...
گاهی خیلی ساده خلائ چشم هایمان را پر میکند...خیلی ساده می شنویم اما نمی فهمیم میبینیم اما نمی فهمیم زندگی میکنیم اما نمی فهمیم...! نمی فهمیم...
روح به خاموشی میرسه...
انسانی که فقط راه می رود...!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">